گیگیلیه قصه گو

 

وقتی این پست از وبلاگ آبجی مهربونه رو خوندم ، به این فکر کردم که توی این روزا که همه مامان بابا ها دست بچه هاشونو گرفتن و میبرنشون بازار واسه خرید عید ، از اونور خیلی از بچه ها هم هستن که این روزا با حسرت به هم سن و سالهای خودشون نگاه میکنن و آرزوی یه دست لباس و کفش نو دارن .. خدا میدونه ! شاید خیلی هاشون آرزوی داشتنه پدر و مادر مهربون دارن ..... خوندنه این پست باعث شد که این داستانو براتون بنویسم که چند سال پیش توی یه وبلاگی خونده بودمش ، الانم کلی وزن کم کردم تا پیداش کردم   ... داستان از این قراره :

در تعطیلات کریسمس، در یک بعد از ظهر سرد زمستانی، پسر شش هفت ساله‌ای جلوی ویترین مغازه‌ای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پوره بودند. زن جوانی از آنجا می‌گذشت. همین که چشمش به پسرک افتاد، آرزو و اشتیاق را در چشمهای آبی او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرم خرید. آنها بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت: حالا به خانه برگرد. انشالله که تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی. پسرک سرش را بالا آورد، نگاهی به زن کرد و پرسید: «خانم! شما خدا هستید؟ زن جوان لبخندی زد و گفت: نه پسرم. من فقط یکی از بندگان او هستم. پسرک گفت: مطمئن بودم با او نسبتی دارید...

*       *       *

امروز بعد از ظهر همه اتاقمو بهم ریختم به خیال اینکه مرتبش کنم ، همه کشوها رو خالی کردم وسط اتاق وسایلایی که روی کمدم بود آوردم پایین ، فقط یکی از کشوها رو تمیز و مرتب کردم ولی بقیه اشو حوصله ندارم ! پشیمون شدم که چرا همچین تصمیمی گرفتم ..... ای خدا چیکار کنم ؟ ای خدا چیکار کنم ؟ ای خدا چیکار کنم اتاقمو پیدا کنم

نتیجه اخلاقی : حالا چی میشد اگه هر آدمی دو قلو بود ؟ یکیش خودمون یکیشم کلفتمون یا نوکرمون

چند تای دیگه از پستهای وبلاگهای قبلیمو به لینکه مربوطه در لینکهای روزانه ام اضاف کردم ! بخونین حالشو ببرین

وقتی روی لینک آهنگ کلیک کردینو ترانه شروع میکنه به پخش شدن ، ممکنه آهنگه اولش با سلیقه خیلی هاتون جور درنیاد و براتون آهنگه اولش مسخره باشه (آخه خودمم اولین باری که شنیدم همین حسو داشتم) ولی خاموشش نکنین صبر کنین خواننده بزنه زیر آواز اونوخ تصمیم بگیرین ..... ها والا ! غشمولک

                                                                         

گوش کنین

هم صدای خوبم بخون تا بخونم
عمر من تو هستی بمون تا بمونم
یه جا ابره آسمون یه جا پر از ستاره
یه جا آفتابی آسمون یه جا می باره
بی تو اما همه جا ابری و غم گرفتست
ابر آسمون یه قطره بارونم نداره

تو اگه باشی آسمون صافه
غصه ها پشت کوه قافه
با تو من بهارم
بی تو شوره زارم
وقتی هستی خوبم
وقتی نیستی بی تو
یه قاب شکسته رو دیوارم

اون ور دنیا شبه این ور دنیا روزه
یه جا خورشید خاموشه یه جا داره می سوزه
بی تو اما شب وروز  فرقی با هم نداره
تو چشمای منتظرم سیاهی موندگاره

تو اگه باشی ابرا می بارن
دشتای خالی پر گل میشن

نظرات 46 + ارسال نظر
فرزاد جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ب.ظ http://petti.blogsky.com

اول !
بخونم میام !

آباریکلا فرزادی جدی اول شدی :->

پت جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ب.ظ

ای خدا چی کار کنم! ای خدا چی کار کنم! ای خدا چی کار کنم! آهومو پیدا کنم!

ای شیطون ! تو هم این شعرو از حفظی ؟ ((=

پت جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ب.ظ

چند سال پیش خوندی!؟ باباااااااااا مادر بزرگ! من که چند وقت پیش دیدمش!

دو یا سه سال پیش ((=

خب من چیکار کنم که وقتی ۲۸ سالم بوده اون متن رو دیدم (چیشششششششششششششششششمولک)

سپیده جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ب.ظ http://gomshodegan.blogsky.com

داستان جالب بود آبجی خانوم
من به خاطر اینکه به این مشکل برنخورم از شروع کردنشم صرف نظر کردم!!

قربونت برم دکی جون خانومیم :)

میدونستم که مثل خودمی حتی تنبل تر ((=

نیلوفر جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:00 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

سلام خانومی
آخی منم همیشه دلم واسه اینجور بچه ها کبابه .... اصلا چرا فقط بچه ها خیلی از بزرگترها هم هستن که شب عید آرزوی خرید وسایل نو دارن ولی ....
چه میشه کرد ! ما هم تا جایی که در توانمون باشه می تونیم کمک کنیم نه بیشتر ....
بابا شلختههههههههههههههههه
منم لینکت کردم .
فعلا بای

سلام دکی نیلو خانومی جونم

من خیلی دلم میخواد یه همچین بچه ای که ساده باشه و کلک نباشه به تورم بخوره کمکش کنم :(

بهله راه زیاده واسه کمک کردن مهم اینه که ما سرسری از کنارشون رد نشیم

:|

مرسیییییییییییی :)

قربونت برم :-*

عبداله جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 ب.ظ http://dadami2.blogsky.com

سلام.

علیک :دی

حرف بزن دیگه برامون دلمون پوسید :-پی

رضا جمعه 17 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ب.ظ http://reza_rikhtegar.persianblog.ir

لینکیدمت

مرسییییییییییییییییییییی دکی جون :)

پلنگ صورتی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ق.ظ http://pinkpan.wordpress.com

سلام. به جفت کامنتت هات پاسخ داده شد بشتاب که اسمت خیلی قشنگه!
2. چه حوصله ای دارین شما دخترا؛ خونه تکونی واقعا کار خسته کننده ایه.
3. با گوگوش شدیدا موافقم. صبر کن تا فهرست بوس و کنار موسیقایی صورتی جون در بیاد (راستی قسمت های قبلیش رو خوندی؟ اگه نه برو تو آرشیو ماه میلادی گذشته. یکیش همین الان پایین وبلاگ وجود داره که می تونی بخونی... خلاصه اون بازی وبلاگی که می گم توش گیر افتادم همینه!)
4. بای بای!

سلام پلنگی جونم ...... باشه مرسی :)

خونه تکونی همون کاریه که همیشه باباها ازش فراری ان ((=

پس بزن قدش :دی
نه هنوز نخوندم ...... جدی ؟ باشه میخونم

قربونت

شهرزاد شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:32 ق.ظ

سلامم مرجان جونم:
خوبی عزیزم؟؟؟
آخی همیشه دم عید که میشه همین مسائل و مشکلات هست.....
آدم دلش میشوزه...
خوب نکن دختر.....کشوهاتو چی کار داشتی؟؟؟؟
آره گل گفتی اگر دوتا بودیم خیلی خوب بود هر چند که اطرافیان بد بخت بودند...
آپمممم خوشحال میشم که بیا گلم...
ممنون..
فذای تو
فعلا......

سلام عزیز دلم :)
قربونت

واقعا :(

اگه کشوهامو میدیدی بهم حق میدادی که باید مرتبش میکردم الانم اگه بیای اتاقه خدابیامرزمو ببینی بازم بهم حق میدی که مرتبش کنم ((=

بدبخت ؟ :دییییییییی

فداتت شم
بابای
بوس گل

ارسلان شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:54 ق.ظ

چیه کلک ؟ :->

گل داوودی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ق.ظ

پس تو هم عین خودمی! در عرض ایکی ثانیه همه اتاقو میرزیم بهم در عرض ایکی سال جمعشون میکنم!

آره دکی گلی جونم :دی بزن قدش ((=

اوففففففففففف دکی من حوصله ندارم بقیه اتاقمو مرتب کنم :(

مونا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام مرجان جونم
ماشاا.. چه تند تند آپ می کنی!
آفرین!
نم آپم
بدو بیا

سلاممونا خانومم :-*
:دییییییییی ییهو میبینی لازم میشه که آپ کنم :)

مرسی

آره عزیزم خدمت رسیدم :-پی

سروش شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ http://lack.blogsky.com

سلام
این هم نمونه‌ای از بی‌عدالتی در جهانی است که مردم خداوندی خیالی را گستراننده‌ی عدالت میدانند.
نمیدونم از کی ولی از یکی هست دیگه

به قول متالیکا
winnig is all find it so grim so tru so real

به نظر خیلی تنبلی ها
میگفتی گیگیلی بقیه‌ی کارا رو انجام میداد

سلام سروشم :)

همه بی عدالتی ها از خودمونه سروشی از ماست که برماست

تو متالیکا رو زیاد گوش میدی نه ؟ :->

آره خیلی از خیلی هم بیشتر (سووووووووت)
گیگیلی از خودم بدتره ((=

اندروفین شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ http://biochemist.blogfa.com

سلام علکم حال شما ؟!میببینم که مثه خودمی فک میکردم لنگم خودمم

سلام عزیز

((=

مهیار شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.naz66.blogsky.com

سلام خوبی شما؟
ممنون که سر زدی
و ممنون از نظرت...
با اجازه من شما رو لینک کردم
به من سر بزن
بای بای...

سلام گلم
مرسی

خواهش میشود

اختیار دارین ... مرسی

خدمت میرسم
بابای

دوست پاییزی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:49 ب.ظ http://mehr-64.blogsky.com

سلام عزیزم

امیدوارم که همه بچه ها و پدر مادر ها در کنار هم عید خوبی رو داشته باشن...
راستی عزیزم من از اون دوستی که پرسیدی خبر خاصی ندارم..لینکش هم ۷ تا لینک بالاتر از لینک گیگیلی تو وبمه با دقت نگاه کن
قربونت

سلام دوست جون :)

ایشاا...

جدی ؟ پس چرا من لینکشو ندیدم :دی لابد چشمم چپ شده ((=

وبش واسه تو هم باز نمیشه ؟ حیف اگه حذفش کرده :(

کوزت شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:21 ب.ظ http://ashlyo.blogfa.com

سلام اول اسمتون با اسم یکی از اقوامم یکی هشت دوستش داریم دوم باشه گلم
سوم مرسی که میای این کلبه ی کمی غمناکچهارم ........

سلام کوزت خانومی :-پی
جدی پس خوش به حالم که هم اسمه از ما بهترونم ((=
خواهش میشود ...
راستی مشکلم حل شد قالبتو دستکاری نکن که پشیمون میشی (غشمولک)

سلی شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:32 ب.ظ

أخی ..نازی...شنیده بودم...
من اتاقم خیلی داغونه و قصد هم ندارم برا عید تمیزش کنم..مامان بیچاره مم جرات نداره تمیزش کنه ..یه بار تمییز کرد تا ۱ سال غر زدم سرش هر چی گم شده بود انداختم گردن او :دی...

شعرتم قشنگ بود..بوس بوس

:)

سلی من هنوز موفق نشدم اتاقمو برش گردونم سر جاش :(

((= اوفففففف میدونم چی میگی .. گاهی وقتا مامانم میاد اتاقمو جارو میکشه بعد من هرچی رو گم میکنم میندازم تقصیره مامان ، مامانم میگه آخه دختر ! مگه من کشوهای کمدتو جارو زدم ((=

من شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:44 ب.ظ http://www.sar.blogsky.com

باااااااااااااااااااااااااااااابی یعنی ای ول یعنی وااااااااااااااااااااااای مرسی آمدی

فداتت :-*

طوطی بانو شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ب.ظ http://mittoo.blogsky.com

سلام مرجان خانم ... تو هر چی هی بگی سی سالته والله من یکی که باورم نمی شه ... آفرین به این روحیاتت که واقعا از روی وبت و مطالبت آدم فکر می کنه حداقل ده سال کمتر سن داری ... من قیافه ای اینطوریم و تو روحیاتت اینطوریه ...
به هر حال ... داستانی که گذاشتی جالب بود کلی ... کمدهات هم که ریختی بیرون می دونم جمع و جور کردنش کار سختیه ... مرتب که شد یک عکس از مرتب شده اش بگذار که بهت آفرینی بگیم تا خستگیت در بره ...

سلام طوطیم :)

راست میگی ؟ بابا مرگه گیگیلی من ۳۰ سالمه ((=

مرسییییییییییییییییییی فداتت :-*****

حالا به کمکه گیگیلی کاری میکنیم روحیاته توام این شکلی بشه :دی

:) ....... اتاقه من مرتب و بهم ریخته اش با هم فرقی نداره (غشمولک)

ندا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:36 ب.ظ

سلامممم
مرجان این دوقلو رو منم میخوام
اگر بشه چی میشهههه
کاش ماهم بابا نوئل داشتیم و ازش یه همنوع میخواستیم
اما نداریم که
ـــــــــــ
راستی وسایل اتیش بازیتون روبراهه دیگه
امسال سال خوبی بود شکر
چهار شنبه آخر سالشم حتما خوش میگذره
خوش باشییی خانومی[:S004
راستی بزرگتری هااا دست منم شما بگیر ببر خرید میبری؟؟؟؟؟

سلام ندایی :)

برات میخرم(((=

خودمون حاجی فیروز داریم (غشمولک)

امسال میخوام یه عالمه فشفشه و ترقه جمع کنم با دوستان چهارشنبه سوری بریم آتیش بازی بندازیم زیر پای پسرا (((((((((((=

امیدوارم همه لحظاتت خوش باشه :)

باشه میبرم قاقالی لی هم برات میخرم (نیشمولک)

تازه وارد شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 06:38 ب.ظ http://tazevared.blogsky.com

در مورد اون دوقلوه فک کن تو قلوی خدمتکار باشی و باید خدمت یکی عین خودتو بکنی که تو وان راحت دراز کشیده !!!
نظر من اینه که یه کشو رو اختصاص بدی به اینکه هرچی جمع نشده به مغز بره توش تا بعد !!!

نه دیگه ! آرزوم این شکلیه که مثلا با من و همه مردم یه نوکر و کلفت هم به دنیا میومد :دی

حالا من آرزو کردمو خدا هم برآورده کرد ((=

فکره خوبیه :->

سینا شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:00 ب.ظ http://sinaab.blogfa.com

هم وبلاگتون با کلاسه
هم نوشته هاتون
هم اهنگاتون
آخه این چه وضعشه؟!

مرسی

مرسییییییی

مرسیییییییییییی

:|

دکی به جان گیگیلی دیگه تکرار نمیشه ((=

مجید شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:27 ب.ظ

چون بادوم ها هضمشون راحت تره !!!!

با پوست هضمش راحت نیست ؟ عجب !
مرسی دکی :)

شاذه شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:13 ب.ظ

سلاااام
مرسی از قالب!!!!!! تنکس الات!

لباس عید؟ نگوووووووووووووووو! هنوز هیچی نخریدم! فک کن!! نه تو رو خدا فک کن!!! سه تا بچه به اضافه مامانشون!!! (باباهه مشکل خودشه!)

از خونه تکونیم که هیچی نگم بهتره. من از این راه تمیز می کنم، اون سه تا از اون طرف می ریزن. واقعاً مفیده!

سلومت باشن الهی. ما یه ضرب المثل داریم میگه: تا گوساله گو (گاو) بشه دل مادرش او(آب) بشه (سعی کن با لهجه ی دهاتی شدید بخونی)

قربووووووووووووونت
بووووووووووووووووووووووووووس

سلام شاذه مامانی :)

خواهش میشود

منم هنوز خریدای عیدمو انجام ندادم :-پی

((= یه همچین بلایی یادمه منو سعید زیاد سر مامانم آوردیم (نیشمولک)

ایشاا... :) عجب ضرب المثلی ((=


فدات شم عزیزم :-*

امیر شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.sahel2007.blogsky.com

عجب داستانی بودا ! منو حسابی متحول کرد !
یعنی در واقع به عمق مفهوم این داستان پی بردم !
این داستان به ما آدما اینو میخواست برسونه که اونایی که چشمشون آبیه باید کمک کنیم بهشونو دستشونو بگیریم بریم توی مغازه براشون لباسو همه چی بخریم! چون اگه چشم اون پسره آبی نبود اون خانومه هیچی براش نمیخرید ! و این نکته ی بسیار مهمی هست که ما در هنگام کمک به دیگران باید به رنگ چشمانشان توجه نموده و گول نخوریم !

پس بیاید دست در دست یکدیگرند چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار!

حالا بپا از تحوله زیادی کله پا نشی ((=

آفرین شنگولی منگولی ... دستش ... دستشو یادت نره بگی از زیر در بهت نشون بده (غشمولک)

خدا نکشتت امیر شیطونک :دی

اقلیما یادمانی از حوا یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:19 ق.ظ

منم دیروز و امروز به خانه تکانی روح و جسم اتاق بخت برگشته م اختصاص داده بودم... بیچاره گناه داشت!کلی دلم براش سوختید

کاش دلت واسه اتاقه منم میسوختید میومدی برام مثل روز اولش میکردی :|


الفرارررررررررررررررررررررر

مادر بچه ها یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:55 ق.ظ http://maleke.blogsky.com/

خوب عزیزم واسه چی از گیگیلی کمک نمی گیری؟

وای منم معمولا همین کار رو می کنم...

مثلا همین دیروز پریروز

گیگیلی مگه حرفای منو گوش میده :-پی

اتاقم هنوز مرتب نشده :( حالا چیکار کنم :(

اوففففففففففففف

پسر خوانده یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ق.ظ http://pesar_khande.persianblog.ir/

داستانت خوشگل بود .

:)

سروش یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ http://lack.blogsky.com

سلام عسلم
ما امروز آپ کردیم
منت به سر ما نهاده تشریف بیاورید

سلام سروشی :)

باشه خدمت میرسم

مرد باران یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ http://rainct.blogsky.com

ممنون که سر زدی عزیز!!!
موفق باشی...

مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com

خواهش میشود :)

همچنین

پلنگ صورتی یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ب.ظ http://pinkpan.wordpress.com

کجایی بابا جون؟ چرا چیز تازه ای نمی نویسی؟
+ به کامنتت پاسخ داده شد؛ در ضمن کامنت FAnCy FrEe پای پست آخرم رو هم بخون ببین چه طور از علاقه صورتی جون به اسمت سؤاستفاده می کنه!

ها ؟ :دی همینجام :-پی

مرسی .. میام میخونم .....
باشه میخونم :-پی عجب شیطونکین پلنگی :)

جودی آبوت یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:35 ب.ظ http://whenurnot.blogfa.com


چه باحال
فچ کن همزاد داشتی که خدمتکار آدم میشد .
عزیزم منم عین خودتم
اتاقمو می پاچونم به هم بعدشم حوصلم نمیاد جمعش کنم . آهو و اتاق که هیچی ، خونمون رو هم نمی تونم بعدش پیدا کنم

اگه میشد چی میشد :دی

ای جودی جونه شیطون ! فقط تو گرفتی من اون آخرا چی گفتم ؛)

غریبه یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام بر آبجی مرجان سبک وزن!!
من باز زده به سرم و تصمیم گرفتم که جواب کامنت بچه ها رو تو وبلاگ خودشون بدم .. ای بابا ، خب چرا چپ چپ نگاه میکنی .. من که از همون اول گفتم زده به سرم!! :دی

میبینی تو رو خدا .. خودت سال ها شاهد بودی که من چقدر عرق جبین ریختم و خاک وبلاگ خوردم و ... تا به اینجا رسیدم !! اما آخرش چی شد ؟! هیچی .. این مونای فسقلی میاد و من رو میذاره تو جیبش !! (غشمولک)
اما از شوخی گذشته ، این بشر عجیب ذهنش به من نزدیک ؛ خدا حفظش کنه ..

میدونی مرجان جان ، به نظر من بهترین راه برای برگردوندن کسی که خودش میخواد از دنیای مجازی دور بشه ، اینه که در کمال آرامش بهش اجازه بدی تا پروسه ی مورد نظرش رو بگذرونه !.. آدم اصولا در حسرت آنچه که در فکرش هست و بهش دست نیافته ، به سر میبره .. برای همین گاهی رفتن به آدم کمک میکنه که بیشتر قدر بودن هاشت رو بدونه !!
در مورد سمیرا هم خیلی دارم خودم رو کنترل میکنم که در روند رفتاریش دخالتی نداشته باشم .. دوست دارم اون هم به آنچه در پس فکرش نهفته است ، دست پیدا کنه تا خدایی نکرده فردا حسرت نرفتن امروزش رو نخوره .. شاید اون هم نیاز داشته باشه که رفتن رو تجربه کنه !! شاید ..

ندا خانم هم روی چشم ما جای دارن !! به جوووونه غریبه من به ندا هم مثل بقیه بچه ها سر میزنم ، اما چون در حال حاضر فواصل این سر زدن هام کمی طولانی شده ، به نظرم آبجی ندا فکر کرده من به بقیه سر میزنم و فقط در مورد ایشون کم لطفی میکنم .. طفلی نمیدونه که من نسخه همه رو یک جا میپیچم!! :دی

داش رضا رو نمیدونم .. اما غریبه کلا بی معرفت تشریف داره (در گفتن این واژه پیش دستی کنم تا خدایی نکرده ازت عقب نمونم !!) اما بی شوخی ، تو این چند روز با چند مشکل کوچولو دست و پنجه نرم می کردم .. مثلا :
قبل از رفتنم به تهران فلش مِموریم رو دادم به یکی از رفقا ، وقتی برگشتم بهم برگردوند .. من هم گذاشتمش توی سیستم و اسکنش کردم .. طبق معمول چند تا ویروس پیدا کرد و تمام ، همین که بازش کردم فاتحه سیستم خونده شد !!.. خلاصه دو سه روزی باهاش کلنجار رفتم تا بالاخره فهمیدم که مشکل اصلی سر ویروس نیست ، آقا زاده فلشم رو زده به سیستمی که به "اسپای ور" آلوده بوده ، به همین خاطر فعلا فک ویندوز حقیر اومده پاییم !!..
مورد بعدی این بود که مامانم چند روز پیش سرما خورد (نوش جان !!) و بالاخره با وجود مراقبت های ویژه بنده هم سرما رو میل کردم و الان صدام فقط به درد گروه کـُر یا همون کـَر میخوره !!
آخرین مورد هم که شاید باعث بشه در چند روز آینده همچنان حضوری کم رنگ داشته باشم اینه که جمعه شب با اجازه تون ییهو قفسه سینم گرفت و قلبم شروع کرد به تیر اندازی !! برای همین دیروز از صبح استراحت کردیم و همون طور که دیدی اصلا وبلاگم رو آپ نکردم !!.. سر شب که بابا برگشت گفت این طوری نمیشه ، قلب که شوخی بردار نیست بچه !! پاشو بریم بیمارستان .. خلاصه رفتیم و یه نوار قلب گرفتیم و دکتر گفت که اسپاسم ماهیچه سینه است و به خاطر سرما خوردگی به وجود آمده !! ما هم گفتیم جلل الخالق ، همین یه مورد رو کم داشتیم :دی
تازشم احتمالا در طی چند روز آینده دوباره برم شرکت و یه کم سرم بند میشه .. فعلا که آویزون این دنیاییم تا ببینیم خدا چی قسمت میکنه! :))

تو همیشه من رو خوب حس میکنی .. این بار هم مثل همیشه به قول صادقی : با منی و در منی !! در این که غریبه همیشه با شماها میره پیشش ، شک نکن ؛ آخه تنهایی چیزی نداره جز خجالت و شرمساری .. باز شماها دو قرون عزت و آبرو دارین ....

یا حق

سلام داداش کوشولو :) سبک وزن ؟ :دی
خیالت راحت باشه ! چه کامنتمونو اینجا جواب بدی چه اونجا ، منو گیگیلی بلدیم به حرفت بیاریم :دی

آره داداشی ! باور میکنی من همون اولا فکر میکردم مونا آبجی واقعیته ؟ :-پی قربونه تو و مونا بقیه دوستان برم من :)

خدا کنه همینجوری باشه که تو میگی ! خدا کنه روزی بیاد که دوباره کامنت سمیرا جون رو توی نیمکت ببینم ... گفتم که ! فاطمه نیش نیش و سمیرا تنها کسانی هستن که رفتنشون ناراحتم کرد :( ایشاا... هردوشون برگردن :)

من ندا جون رو خیلی دوست دارم بس که دخمله حساسیه ! انگاری یه قل دیگه نیلوفره ((= قربونه جفتشون :-پی

دیگه نبینم به داداش امینم بگی بی معرفت ! دِهَه ! (چشم غره)

پس سیستمت هم مثل خودتو مامیت سرما خورده :-پی حال مامانت خوب شده ؟ خدا بهش رحم کنه که پرستارش توئی ((=

قلبت چی شده داداش ؟ :( واقعا مال سرماخوردگیه ؟ خودتو به یه دکتر خوب نشون بده .. خب ؟

میشناسمت که میگم دلت با ماست ! اینکه کلی کار داری ولی منتظری که یه کوچولو فرصت گیر بیاری که یا آپ کنی یا کامنت جواب بدی یعنی اینکه با مائی :)
داداش من که رو سیام ... همیشه التماس دعا دارم ازت :)

قربونت برم
:-*

حق نگهدارت

*+*+*سارا*+*+*+ یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:52 ب.ظ

:( من از اون بچه هام که همش تو بهم حسودی میکنی...منم به گیگیلی حسودی میکنم


قربونه سارائی که به گیگیلی حسودی میکنه :) حالا میام میخورمت هااااااااااااااام :دی

((=

سلی یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:24 ب.ظ

:-****

بوس بوس بوس بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

کاوه گیـــــلانی(لابدان) یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:48 ب.ظ http://labdan.wordpress.com

درود
هر جا، جای پای پلنگ خان باشه ما هم هستیم، یه نمه دیر اومدیم ولی خوشبختیم از آشنایی شما، باشد که دوستان خوبی باشیم!
در مورد گوگوش هم طبق معمول موافقیم! در مورد دوقلو بودن هم شاید همون کلفته با نوکره خودت می شدی!
پس نتیجه اخلاقیت هم همین جا رد نیشه!
بدرود

سلام :)

خوش اومدی دوست عزیز ! ما به پلنگی و دوستاش ارادت داریم ... منم متعاقبا خدمت رسیدم عزیز

:) ........ نه من میگم با خوده ما نوکر و کلفت به دنیا بیاد :دی

ولی اگه آرزوم برآورده میشد توپ میشد ((=

شاد باشی

دوست پاییزی یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 05:38 ب.ظ

سلام
چرا بابا وبش باز میشه برام تازه اومده بود تو وبم گفته بود که میخواد ادامه بده..

سلام عزیزم

جدی ؟ واسه من چرا باز نمیشه :(

خوش خبر باشی گلم

مرسی:-***

پلنگ صورتی یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:21 ب.ظ http://pinkpan.wordpress.com

تو مسابقه شرکت کردم البته یه جور دیگه!+رفتم که رفتم تا 29 اسفند (بای بای!)

آره دیدم ! لووووووووووووس :(

پلنگ صورتی یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ http://pinkpan.wordpress.com

یه چیز دیگه: احتمالا وقتی خوندیش، اگه می تونستی به قیافه ام نگاه کنی این شکلی بودم:

میکشمت :دی

مونیکا یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:41 ب.ظ

ناراحت نباش اینجا هیچکدوم از ما اصلا اصلا اصلا انتظار نداشتیم تو همه کشوها رو بتونی تمیز کنی
می گی نه از غریبه بپرس

:|

من آخرش تو و غریبه و اقلیما رو میکشم :(((

پرنسس جنی یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:55 ب.ظ http://hastie.blogsky.com

عزیز دل خودم. داستان زیبا بود خیلی زیبا. از انتخاب قشنگت ممنونم .

مرسی قربونت برم آبجی مهربونه :))))))

فدات :-****

بارباپاپا یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:24 ب.ظ http://baarbaapaapaa.persianblog.ir

باحال بود اما واقعا خدا چرا خیلی وقته که هیچ غلطی نمیکنه؟این همه بچه بیچاره که توی سرما یا قحطی میمیرن یا هزار بلای دیگه که سر بچه ها میاد مثل سوئ استفاده های عمده سکس از کودکان.فکر کنم خدا مرده باشه

:|

میخوای بهش زنگ بزنم ؟ باشه زنگ میزنم

.

.
.

تلفنش مشغوله (((=

عصبانی نشو باربایی ! این بلاهایی که شمردی ، منو و تو و دیگری میتونیم حلش کنیم ولی وقتی دوست نداریم ، وقتی دستمون به کلاهه خودمونه که باد نبره ، وقتی خساست داریم ، وقتی بخیلیم ، وقتی بی رحمیم ، وقتی خودخواهیم ، چرا خدا رو مقصر بدونیم :|

الفراررررررررررررررررررررر

الان منم میزنی :دی

sh.kh یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 08:34 ب.ظ http://khodaam.persianblog.ir

Vay cheghadr az nazarie jenetiki dogholot khosham omad! fekr kon jat dastshoie ham beran ghaza ham bokhoran, varzesh ham bokonan!!

واااااااااااااای ((=

یوسف یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:44 ب.ظ http://littlestar.persianblog.ir

ای ننه جان من که امسال نه حوصله خرید عیدانه دارم و نه حوصله خونه تکووووووونی! =))
می شینیم کنار سفره ۸سین می خوابیم یا لای خاکای اتاقمون حال می کنیم..
دیگه نه نیاز به کلفته نه نیاز به خرید!! :دی

حالا خونه تکونی درست ، ولی خرید رو دیگه چرا ! اون که خیلی کیفمولکه :دی

ای تنبل خان :دی

...... سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام مرجانی خوبی؟؟
امروز اومدم برات دردو دل کنم...یعنی دلم خیلی گرفته..خیلی...
دلم میخواد بشینم یه جا و زار زار بزنم گریه کنم ولی انگاری اشکمم خشک شده..شایدم دیگه خیلی وقته دم سنگی شده...
میدونی مرجان .امروز هوا بدجوری غمگین بود اینجا..من که تو مدرسه همش میخندیدم...یهو دلم گرفت..از اینکه ۶ روزه دیگه مدرسه تموم میشه.!!!دیگه بعد عیدم نمی رم..واسه اینکه پیشی ها تا عیدن...ولی این تموم شدن ما با بقیه فرق میکنه...دیگه من نباید برم مدرسه...دیگه نیمکتا رو میزا رو نباید بشینم..دیگه نباید خط خطی کنیم اوناروو..دیگه نباید تو حیاط مدرسه وسط دری بازی کنیم..دیگه نباید با بچه ها آب بازی کنیم...دیگه نباید یهو همهی کلاس بزنیم زیر آواز...دیگه نمی تونیم امتحانامونو به زور کنسل کینم...دیگه نمی تونیم هر روز دبه در بیاریم برا پرسشامون..دیگه به قیافه ی معلمامون نمی خندیدیم..دیگه دیگه دیگه..دیگه زنگ خونه که خورد ریسریع نمی م دستشویی...دیگه دوستامو نمی بینم...دوستای عزیزمو..دلم برا همشون تنگ میشه ..دلم برا خنده هاشون..برا گریه شون...ساید بعضی وقت ها به هم حسادت کردیم زدیم تو سر و کله ی هم..ولی من همشونو دوس دارم..نمی خوام فراموش شیم..نمی خوام این روزا تموم شه..این ۶ روز زور عذاب ماههه...عید امسال خیلی مزخرفه..دیگه خسته شدم..من اصلا نمی خوام برم دانشگاه...نمی خوام..نمی خوام درس بخونم...نمی خوام..نمی خوام...میخوام کوچیک بمونم..میخوام هنوززم یه دختر دبیرستانی باشم...برم مدرسه و بیام...دلم تنگه خیلی....
این روزا بچه ها با هم خیلی مهرون شدن...شاید همه می دونن دیگه همدیگه رو نمی بینیم...ما ۳سال با هم بودیم..با هم زندگی کردیم..کم نیس...نمی تونم فراموش کنم ..به خاطر غم هم گری کریدم...یادم نمی ره وقتی یکی از بچه ها نامزد گرفت چی کار کردیم اون روز....یادم نمی ره..چقد پشت در وایسادیم تا شوهرش بیاد و از بس همدیگه رو هول دادیم یهو ریختیم جلو شوهرش و شوهرش ترشید...یادم نمی ره وقتی یکی از بچه ها با یه پسری دوس می شد چی کارا که نمیکردیم..اصلا نقاشی های رو تخته رو بگو...اصلن ادای معلم ها رو بگو..اصلا ساندیس ترکوندنو بگو..
حیف..حیف...حیف..حیف..!
فراوش شدنی نیس...
میگن بزرگ شدی...
من میخوام کوچولو بمونم...

الهی که من فدات شم دوست جونه خودم عزیز دلم
منم همین حسی رو داشتم که تو الان داری ... یه زمانی بود که دلم نمیخواست بزرگ بشم دلم میخواست توی همون عالم کودکی باقی بمونم .. اینو که میگم مال وقتی بود که ۱۱ سالم بود! بعد وقتی که چهارم دبیرستان بودم دلم میخواست بزرگتر بشم اما نمیخواستم دوران دبیرستان به اون زودیا تموم بشه .. باور نمیکنی !من از همون اوایل سال چهارم دبیرستان ، یه سررسید خریدم و همه وقایع مربوط به چهارم دبیرستان رو توش یادداشت کردم روز به روز ! الان وقتی میخونم دلم میگیره
می فهممت عزیز درکت میکنم !

نقاشی های رو تخته رو نگو ! من یه عکس دارم از بچه های کلاسمون ! کلی تخته رو به گند کشیدن بعد همشون با افتخار وایسادن عکس انداختن ((=

یادش به خیر

جسما بعیده کوچولو بمونی ! ولی میتونی کاری کنی که دلت همیشه جوون بمونه و میتونی :) البته اگه بخوای

دُنت واری !
تِیکیت ایزی ... اوکی دییِر ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد