گیگیلی پهلوون میشود

 

آرش حق داره غرغر کنه ها ! وقتی مسخره ام میکنه میگه زورت نمیرسه سر شیشه خیارشورو باز کنی اونوخ ادعات زیاده و خوب بلدی پوست از کله هرچی مدیر و معاون و کش تنبون و امثالهمه بکنی ، زبون درازی میکنمو آخرش میرم یه گوشه بُق میکنم ... چیشششش ... خب راست میگه دیگه !  ها ؟ نه بابا حالم خوبه ! همون اولی ۳ تا ساندویچ سالادالویه با دو تا برش کیک خوردم هیچیم نیس ... اونروز کارمون توی شرکت زیاد بود مجبور شدم دیرتر برم خونه ، منو مدیر و یکی دیگه از همکارا و مهمونه شرکت به اتفاق هم رفتیم رستوران ... فقط من زن بودم ، سه تای دیگه هم آقا ! اولش که تشنه ام بود اومدم پارچو بردارم دیدم سنگینه ، اونوخ این یکی همکارم برام آب ریخت توی لیوان ! باور کن خودم میخواستم بلند کنم ولی ممکن بود صندلیم سُر بخوره جلو ، با سر برم تو میز ... اومدم سر شیشه دوغ رو باز کنم یه عمر باهاش زور و ضرب زدم آخرش مدیرمون خندید ازم گرفت برام بازش کرد ... نه ببین ! همشون حواسشون به من بود تا ببینن من دارم با چی دست و پنجه نرم میکنم که زورشونو به رخم بکشن ... ناهارتونو میخواین بخورین یا منو ؟ والا ! ..... آقا قبول نیس ! من از فردا میرم بادی بیلدینگ .. میرم کلاس کونگ فو یا جودو کاراته ! باید چِش این مردا رو دربیارم ... چیشششششش

نتیجه اخلاقی : اونروز منو آرشو شیوا و ماندانا ، هفت تایی افتادیم روی یه ژورنال داشتیم یه چیزایی میدیدیم ... از این گوشه کاناپه به ترتیب : شیوا ، آرش ، من ، بعدشم ماندانا ! یهو آرش برمیگرده میگه چقده پنجه پاهاتون کوچیکه میتونین وایسین و تعادلتونو باهاش حفظ کنین ؟ به ماندانا گفتم یه چیزی به شووَرت میگما ! این داره ژورنال میبینه یا پنجه پاهای ما رو ؟ شیطونه میگه ............. نیست پنجه پاهای شما مردا گنده اس هر کدوم ۳ متر ! اینه که پاهای بقیه براتون کوچیک به نظر میاد ! جون من کفش مردا شماره اش همش بالای چهله ! نیست ؟ ای دروغگوی خون آشام ...

                                                      

گوش کنین

ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میزارم تورو اونجا میبینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه ی غربت تو قد صدتا قصه بود

یادتو هرجا که هستم با منه ، داره عمره منو آتیش میزنه

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس ، اون دوتا دستای تو
چرا بیصدا شده لب قصه های تو
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده

یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه

چرا باید تیتر بزنیم ؟

 

مرگ بر معاون !

۲ روزه یه کارمند جدید استخدام کردیم ، اونوخ معاونه کله پوک اینو صاف فرستاده ور دل من ! منم هرچی کاره که خودم حوصله ندارم انجامش بدم ، میریزم رو سره این بدبخت .. از وقتی این آقا اومده ، معاونه مارمولک هم دور ورداشته واسه من ! همچی قیافه میگیره برام ، هیچی حالیش نیستا ! ولی چنان اِفه ای میاد معلوماتشو میکشه به رخ این آقا ( اسم این آقا رو میذارم قلقلی ! جونه گیگیلی مثل قلقلیه )، مغروره زهر ماری بود دیگه حالا بدترم شده هیکبیری ! ، آقا خلاصه اش کنم : پیش از این اگه بهش میگفتم تب کن ، میمرد ! (همون جریانه چند پست قبل که  باهاش دعوام شد و معذرت خواهی کرد) اگه میخواستم گزارشی رو ببرم خدمت آقای مدیر آقا ، کش تنبونو میفرستاد ! اگه میخواستم چندتا پرونده به اتاق جناب مدیر جان ارجاع بدمو اینم میخواست بره پیش مدیر ، اونوخ اگه ازش خواهش میکردم که این پرونده ها رو هم با خودش ببره با کمال میل اطاعت میکرد تازه خر کیفم میشد ! ولی دیروز اومده توی اتاقم چندتا صورتحساب بهش دادم که وقتی میره پیش مدیر بذاره روی میزش ، از اونجایی که قلقلی هم حضور داشت ، وقتی ازاین مارمولک خواهش کردم که زحمتشو میکشه یا نه ، رنگ از رخساره اش پرید و با کمال پررویی گفت نه ! یه ببخشید هم نگفت خاک بر سرش ! خیلی واضح بود که جلو روی یکی از همجنسانش که همون قلقلی باشه به غیرتش برخورده یه خانوم بهش امر کنه ! امر که نه ! خواهش ! حالا از کجا واضح بود ؟ از اینجا که وقتی امروز توی اتاق خودش ازش خواهش کردم چندتا از مدارکی که واسه مدیر آورده بودم بیرون بذاره سر جاش تا منم برم کارهای درخواستیه خودشو انجام بدم ، با شرمندگی و عرق روی پیشونی گفت که نمیتونه و تازه کلی هم معذرت خواهی کرد ازم که رومو زمین انداخته ! تازه تازه ! بهم گفت بذارمش روی میز که بعدا بذاره سر جاش ! عرضم به حضورتون که ایندفعه دیگه قلقلی و  همجنسانه قلقلی و معاون در اتاق موجود نبود ! یه چیز دیگه ! امروز یه جایی اشتباه کرده بود توی گزارشها ، جلوی قلقلی خیلی مودبانه و مهربانانه اشتباهشو بهش گوشزد کردم (خوب میدونم و درک میکنم که غرور یه آقا رو جلوی یه آقای دیگه جریحه دار نکنم راستش خودمم خوشم نمیاد اینکارو بکنم ) ! ولی اگه بدونین چه جوری خودشو به اون راه میزد و به نشنیدن میزد و آخرشم بحثو ادامه نداد و رفت .. بعد اومده یواشکی بهم میگه که جلوی قلقلی ، این موضوع اشتباهشو باز نکنم و بزرگش نکنم ! حالم داره از غرور مردونگی بهم میخوره ! آخه این چه غروره مسخره ای هست که بعضی آقایون ! بعضی که نه ! همشون دارن ؟ یعنی این مارمولک پیش از این چه شکری بود که دیگه حالا چی میخواد باشه ! فقط هم این مارمولک این ریختیه ! البته بقیه آقایون همکار هم این شکلی هستن ولی نه به اندازه معاون ! این مارمولک دیگه نوبرشه والا ..... ایشششششششش

نتیجه اخلاقی : حالا گیریم که در حضور قلقلی ، مارمولک یکی از خواهشای منو که آقا نیستمو خانوم هستم ، زمین نندازه ! چه اتفاقی میافته آخه ؟ مگه غیر از اینه که کلی از مارمولک تشکر میکنم و ممنونش میشم ! که با این حرکت ثابت میشه چقده مارمولک متشخص و با فرهنگ و جنتلمنه ! .... اینجوری خوبه یا اینکه مارمولک با کمال پررویی بگه نه ! اونوخ هم من هم قلقلی فکر کنیم چقده مارمولک مغروره ؟ ..... به نظر شما کدومش بهتره ؟

بهتون توصیه میکنم این پست رو بخونین ! توسط خوندنش حساب خیلی آدما دستتون میاد !

امروز داشتم برنامه کودک میدیدم ، یه کارتونی گذاشت اسمش نمیدونم چی بود ! یه خونواده بودن که پدربزرگشون باهاشون زندگی میکرد ! این پیرمرده با عصا راه میرفت قدشم کوتاه بود بعد وقتی صبح واسه صبحونه صداش میکردن تا میخواست از طبقه بالا عصا زنان بیاد پایین ، شب میشد و وقت شام ! بعدش نشستن فیلم نگاه کنن همون ثانیه اول خوابش برد ییهو نوه اش داد زد مامان بابابزرگ مرد ! انقده کارتونه باحال و خنده داری بود که نگو ! اگه کسی میدونه اسم این کارتون چیه بهم بگه تا همیشه دنبالش کنم ببینمش !

                                                                               

گوش کنین

تو سینه این دل من میخواد آتیش بگیره
مونده سر دوراهی چه راهی پیش بگیره
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه

وای دارم آتیش میگیرم
دیگه از غصه و غم
دلم میخواد بمیرم
وای اگه برگرده پیشم
براش پروانه میشم
ازش جدا نمیشم
نمیتونه مرغ دلم از حسودی نمیره
نمیدونه روی کدوم شاخه باید بخونه

اگه یه روز ببینم کسی براش میمیره
حسودی رو میاره دلم آتیش میگیره
میترسم حرفای خوبی توی گوشش بخونه
میترسم اون تا به سحر تو خلوتش بمونه
وای دارم آتیش میگیرم
دیگه از غصه و غم
دلم میخواد بمیرم
وای اگه برگرده پیشم
براش پروانه میشم
ازش جدا نمیشم
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه