آشی که مامان پخت

اون دموکراسیی که بشیریت در آرزوشه و روز و شب خواب نداره ، با تمام معناش در فضای خونه ما حاکمه ! ملاحظه کنین یه پرده اشو : 

 

من : تصمیم دارم یه یه خوابه اجاره کنم از این به بعد مجردی زندگی کنم  

 

مامان و بابا و تعدادی از اعضای فامیل به میزان دلخواه :  

  

عرض نکردم ؟! 

 

محض اطلاع کاره اصفهونم که پِر ! اینجا هم مدتی وِل میگشتم خیلی صفا کردم اما مث اینکه این مامانه ما چش نداره واسه خودم باشم هر جا نشست گفت مرجان فعلا بیکاره پروژه ای چیزی دستش نیست ، آخرشم به مرادش رسید ! چند روزیه که واسه یه شرکت کار میکنم ! نمیخواستم برم ولی اصرار که حالا بیا هر شرطی بگی میپذیریم .. اولش گفتم فعلا موقتی میام تا ببینیم بعد چی میشه (شاید اینجوری فی بره بالاتر ) ... ولی خداییش عجب شرکت توپیه تا کش تنبونشونم با کلاسه ! دلم نیومد بگم دیگه نمیام ولی خب چه بکنیم که از اول قُپی اومدم شاید نیام منم واسه اینکه یه زهر چشمی نشون بدم روز دومی که یکشنبه بود گفتم از فردا نمیام دیگه هم زنگ نزنین .. مدیرم وا رفت و گفت تا آخر هفته فکراتونو بکنین من جمعه باهاتون تماس میگیرم نظر قطعیتونو بگین ... دقیقا یه هفته رو این موضوع فکر میکردم به این نشونی که فرداش یعنی دوشنبه کله صبح دم شرکت رو کارتون خوابیده بودم ! 

 

واسه امروز بسه دیگه لوس میشین ! تا همین قدشم که نوشتم کلی کیفور شدین  

 

اینم واسه مواقع بیکاری بد نیست تازه میگن هویج واسه چشمامون خوبه

در جستجوی یار

عامو میگن زندگی خیلی آسونه فقط صد ساله اولش سخته ... نه جون تو دارم به خودم دلداری میدم ! دو سال نشده که جُل و پلاسمونو بردیم اصفهون .. هنوز جای میخهایی که زدیم دیفال داره میسوزه ، ها بوخودا ! هیچی دیگه عامو ! باز برگشتیم همو شیرازو .. عامو سرمونو زیره گِل میکِردیم بیتر از ای حال و روزمون بود .. نِمدونم چیطور شد که ایطور شد  

لادن رو که یادتون هَه ! همون که توی وبلاگه قبلی قبلیهام ازش نوشته بودم که یه بار با هم رفتیم آزمایش ادرار ، بعد لادن رفت تو دستشویی ج..یش کنه ج.یشش نمیومد از دستشویی داد میزد : مرجان کاش کمی از ادرارتو بریزی تو شیشه ادرار من ! یادتون اومد ؟ خب ... حالا که اومدیم شیراز دلم هواشو کرد یه روز باهاش تماس گرفتم برم خونه اشون .. آدرسو گرفتمو راه افتادم .. نمیدونم چی شد وسطای راه آدرسو یادم رفت هی این خیابون اون خیابون یعنی گم شدم چه گم شدنیی از اون گم شدنهای خس و خاشاکی .. یه دستم به فرمون یه پامو یه دستمم به موبایل و التماس که خدا مرگت بده این چه جور آدرس دادنیه .. تو همون گیر و ویر بودم که دیدم یکی میزنه به شیشه ماشین ، شیشه رو دادم پایین یه پسر افغانی بود میگه خواهر چرخت پنچر شدهَ بید بیام کمک ! گفتم نه ! پنچر منچری نیس فقط این مخه یکمی پریود شده !  بیچاره افغانیه همونجور مات موند کف خیابون بعد ازش پرسیدم این دور و برا یه همچی اسمی سراغ نداری ؟ ماتیش بیشتر شد ..یهو دیدم لادن زنگ میزنه آتیش کن که اومدم سر خیابون ، برسی از دور میبینمت ! راه افتادم از یه فرعی رد شدم که یهو لادن داد زد : دیدمت دیدمت چرا پیچیدی اونور بپیچ اینور ((= بمیری ایشاا.. لادن ! فقط از حرص میخواستم تو خودم بجیشم ... خلاصه هزارتا پیچ شمرون رو رد کردیم رسیدیم در خونه لادن الملوکه تاج الدوله ! که دیدم یه سر خیابون لادن وایساده یه سرشم باباش و داداشش .. 

 

نتیجه اخلاقی : میگم این لادن تازگیا خیلی حالش بهتر شده  ... قبلنا حالش زیاد خوش نبود