گیگیلی در زورخانه

امروز 15 خرداد مصادف با 13 رجب ، تولد حضرت علی ، روز پدر ، روز مرد رو نه فقط به مردای ایرونی که به همه مردای دنیا تبریک میگم ! بیشتر خواشتم از این طریق به بابام تبریک گفته باشم و بگم دوشتش دارم که اینم ژپلشک !! فهمیدم بابام اشلا اینجا رو نمیخونه اشلا هیشکدوم از اعضای خونواده ام اینجا رو نمیخونه ، شاید فقط شیوا اینجا رو بخونه ، بدترکیب ! (اضافه میشود آیکون یه دختر خژالتی و مودب :|

چند دقیقه پیش از این ، صدا و سیما فیلمی به مناسبت همین روز گذاشته بودندی و شخصیت های داستان به ورزش باستانی "زور" روی آورده بودندی ، همان که در "زور"خانه به اش پرداخته میشود ، که مثلا به خورد بچه های هوشک تر از اینجانب همچو شیوا بخورانندی همانا امام اول هم به همین ورزش می پرداختندی ! ولی ما خیلی باهوش تر از آن هستیم که گول خورنده باشندیم و نیز به شیوا فهمانیدیم امام اول بیش از این عاقل بودندی که چونان فرفره به دور خود بچرخندی که وقتی بایستندی ، بلانسبت آنچنان تلو تلو بخورندی که با سر توی دیوار بروندی و هر آنچه خورده بودی دربیاورندی ، حتی روی زمین هم دراز کشیده بودندی فکر بکردی در چرخ و فلک نشسته بودندی ! با بیان عواقب خطرناک این ورزش مضحک که ما آن را ورزش "...وز" می نامیم ، خاطره ای بس دردناک بیادمان آمد ! آن زمان که هوشولو بودندی پس از مشاهده ورزش "زور" به اتفاق خواهر و برادر و پسرخاله ، منو برادر بسی خوشمان آمدندی و تصمیم به شبیه سازی صحنه بگرفتندی ! آنقدر پِر خوردندیم که آخرش منجر به ...وز...دن برادرمان در حین چرخش و بی وقفه چرخیدن این ما گرد خود بشدندی ، لیکن با واکنش سریع پسرخاله مان و ییهو گرفتنمان ، قائله ختم به خیر آمدندی  .... یاد بدارید این خاطره دردناکمان را ، هم اینکه بدانید از انجام ورزش "زور" هیچ چیز جز سرگیجه ، دل ضعفه و احیانا "...وز" عایدتان نمیشود والسلام !!


نتیجه اخلاقی : هر آنچه شرط بلاغ بود گفتیم ، خواه پند گیر خواه ............ ملال 

آقا پلیسه

با عجله داشتم میرفتم بیرون دیرم شده بود ، به در حیاط که رسیدم صدای مامان رو شنیدم انگاری بدو بدو اومده بود دنبالم دم در ساختمون واساده بود هی صدام میزد ! همونجوری که نور تو چشَم بود سایه روشن میدیدمش پرسیدم چیه مامان ؟ گفت : بیا کیفتو بردار ، گواهیت باهات نیست یه وخ جریمه ات میکنن ! گفتم : گُه میخورن .... در رو بستم اومدم تو ماشین و رفتم موسسه ! هنوز یه پیچ مونده بود برسم ، دیدم آقا پلیسه بهم ایست داد :| اینجا ؟ آخه تا حالا اینجا مامور نبود که ! چجوری یهو اینجا سبز شدش ؟ چراغ راهنما رو هم که رد نکردم ، سبقت غیر مجاز هم نگرفتم ، سرعتم زیاد نیست ، نکنه مامان یکیو مامور کرده توی لباس مبدل وایسه سر رام که مثلا منو تنبیه کنه ؟!! همینا تو مغزم دور میزد که ماموره بهم رسید گفت مدارکمو نشون بدم :| خب باهام نبود دیگه ، برگ جریمه رو نوشت داد دستم گفت به سلامت ! 60 هزار تومن ؟!! آقا چه خبره مگه شهر هرته ؟!! گفت : سرکار خانوم ، کل مدارکت که باهات نیست ، کمربند ایمنی رو نبستی موقع رانندگی هم با موبایل حرف میزدی ، منم جریمه ات کردم که یادت باشه توی شهر هرت رانن....... ! حرفش تموم نشده بود گازشو گرفتم رفتم !


اومدم خونه هی مامان به پر و پام پیچید که چمه چرا مث برج زهرمار شدم ! برگ جریمه رو گذاشتم رو میز رفتم تو اتاقم ! مامان از ته سالن داد زد حالا کی شکر میخوره ؟ گفتم مامان اعصابمو مگسی کردی موقع رفتن ، یادم رفت کمربند رو ببندم ! مامان هم گفت : و یادت رفت که خدای نکرده رانندگی میکنی ، داشتی با موبایل حرف میزدی ! منم خیلی بیخیال گفتم : حالا اون جریمه کرده ، کیه که پرداخت کنه ... بعد همچین موقع هایی شیوا کاملا ساکت می مونه ، دقیق به حرفهامون گوش میده تا یکی سوتی داد مچشو میگیره ، شنیدم از اونور میگه : پرداخت شه یا نشه مهم نیست ، چند بار دیگه که ایشالا جریمه شی منفی هات زیاد میشه و به حق پنج تن گواهیتو باطل میکنن :|


نتیجه اخلاقی : از اون موقع تا حالا هر بار خواستم رانندگی کنم عمدا مدارک ماشین رو نبردم با خودم ، که هم روی شیوا و آقا پلیسه کم شه هم مامان زیادی از پلیسا حساب نبره (نگذارین بچه هاتون  فیلمهای اکشن و پلیسی جنایی ببینن)