تِک پُست

خب به کجا رسیدیم ؟ چی می گفتیم ؟ تو پست قبلی از چی گفتم ؟ آها از عمه (: می خواین دوباره از عمه بگم خُلقتون زهرماری بشه ؟ :دی نه حالا حیفه سال جدیده نذاریم نحسی وارد سال جدید بشه ((=


یه زمانی وبلاگ می نوشتم روزانه آپ میکردم ایده از همه جا می رسید به ذهنم ولی الان ؟ بعد قرنی اومدم هر چی زور میزنم دستم رو کیبورد حرکت نمیکنه نگاه !! حرکت نمیکنه ... اصلن همش تقصیر فیس بوکه آدم همه حرفاشو بصورت مینیمال میفرسته اونجا ، باز خوبه از اون برنامه های امروزی ندارم چی بود اسمش ؟ آها واتس اپ و وایبر و از این دست خزعبلات موبایلی ... ملتم خیلی نقطه چین هستنا با اون همه گرفتاری و مشکلات و دربدریی که دارن در همه حال و همه جا موبایله رو نمیذارن زمین ! بابا جز چندتا جوک تکراری لوس و بی مزه مگه چیز دیگه ای اون تو هست ؟ ها ؟ ایناها گیگیلی هم داره بهتون می خنده :دی

اینروزا گیگیلی دلش تبلت میخواد با یه عالمه بازی مزرعه ای از اونا که عکسشو توی پستهای قبلی ازش گفتم بعد با تبلتش بره چین از دیوار چین عکس بگیره :دی


نتیجه اخلاقی : حالا قضاوت با شما ! گیگیلی درست میره راهو یا مردم موبایل به دست ؟ ((:

عمه گریز

خدا نیاره براتون !!! اونروز اینورم عمه ام نشسته بود اونورم دختر اون یکی عمه ام ، تا آخرشو خودندین چی شد نه ؟ ((: بعد باور می کنین بحثمون رفت رو مدار فلسفه ، صحبت از فلسفه با شرکت عمه و دختر عمه فیلمی خوفناک در یک شب بی مهتاب طفلی من :( دیوونه ام کردن ، خودشون با هم مشکل داشتن  اون که هیچ ، دیگه بر علیه منم الحق که خوب جبهه گیری میکردن :(( شیطونیم گل کرد کلا خارج بخونم مثلا این بگه صبحه ، اون بگه ظهره ، من بگم غروبه ، اما بدتر با هم همدست میشدن میگفتن نه شبه ((: بحث بالا گرفت بقیه عمه ها هم دونه به دونه از پایین اضاف شدن ((= آخرش دچار جهل فلسفی شدم ، عمه زده شدم ، جوری که شب کابوس عمه و دختر عمه میبینم ... بیخود نیست مامان بزرگم فشار خون و قند خون و همه چی با هم داشت چشم و گوششم کر شده بود ، شک ندارم عمه هام از سمت چپ و راستِ مامان بزرگم میزدن تو خط فلسفه ، که آخرش اون بلاها سرش اومد ، مث من ، نگاه من الان نمیبینم :|




نتیجه اخلاقی : از عمه های فلسفی کلا بهراسید (((: