طرحی نو

 

سلام دوستای با حال خودم .. عیدتون مبارک ! شنگول منگولین یا نه ؟ حسابی شیرینی و آجیل خوردین ؟ ای بترکین .. منو گیگیلی که هرچی سمنو و تخم مرغهای رنگیه پای سفره رو خوردیم ..... به سه تا بازی دعوت شدم از طرف پسر خوانده و محمد کشوری و المیرا ! که البته المیرا توی بازیش اسم نبرده کیا دعوتن همه رو دعوت کرده بعد گفته منتظره ببینه کی حاضره براش تره خورد کنه ! خب منو گیگیلی که سال به دوازده ماه دست به سبزی خورد کردن نمیزنیم و کله امونم ترکیده واسه بازی ! پس ذوق مرگیده شدیمو مثل بازی ندیده ها پریدیم وسط (غشمولک)

بازی ۱ .. پسر خوانده خواسته یه خاطره دردناک ویل بدیم از خودمون :

یادمه ۵ سالم بود با همه فامیل رفته بودیم پیک نیک .. عمه ام برام یه چادرسفید گلدار دوخته بود منم بهونه گرفتم که حتما باید چادرمو عروسکمو با خودم ببرم پیک نیک اونجا با پسر دائیم خاله بازی کنم !!! عروسکم خیلی خوشکل بود لباسش قرمز بود کلاهه چین دار قرمز هم سرش بود .. همینجوری با پسر دائیمو داداشم سعید مشغول بازی بودیم بعد یهو دیدیم ملت دارن کاهو ترشی میخورن ما هم بساطمونو ول کردیم رفتیم سراغه خوردن عروسکمو هم گذاشتم زیر چادرم تا خوابش بره .. وقتی برگشتم از عروسکم خبری نبود ..... هیچ وقت یادم نمیره چون عروسکمو خیلی دوست داشتم

بازی ۲ .. محمد کشوری خواسته به دوستان عیدی بدم :

این عکس و البته آهنگهای توی پست قبل ، عیدی من به شما دوستامه

                                                                       

بازی ۳ .. بازی المیرا ، مشاعره است ! قوانین بازی هم از این قراره :

۱- هر کسی که دعوت به بازی میشه، باید یکی از کلمات کلیدی شعر دعوت کننده رو انتخاب کنه و بعد 1 تا 5 بیت شعر یا در جواب شعر دعوت کننده و یا در راستای آن شعر بنویسه.

۲-هر کس می‌تونه هر چند نفر دیگر رو که دلش می‌خواد به بازی دعوت کنه.

۳- هر یک نفر می‌تونه چند بار به بازی دعوت بشه و بازی کنه

۴- شعر نو، شعرهای دستکاری شده و طنز هم قبوله.

۵- همه خواننده‌هایی هم که وبلاگ ندارن دعوتند که حداقل با دعوت کننده مشاعره کنند.

--------

از اونجایی که المیرا کلمات کلیدی رو معرفی نکرده بود ، من تقریبا شعری رو در ادامه شعر المیرا نوشتم امیدوارم شما دوستان بتونین شعر منو یه جورایی به ادامه شعر المیرا ربطش بدین :

شعر المیرا :

نه عاقلی به کمالم، نه جاهلی به تمامم

نه آن، نه این، نه جز اینم، در این میانه کدامم؟


هدایت از چه بجویم، بصیرت از که بخواهم

که بوف کور تغافل نشسته بر سر بامم


تمام عمر دویدم، به مقصدی نرسیدم

چه کارها که در آخر، بمانده نیمه تمامم


شروع‌های درخشان، بدون نقطه‌ی پایان

شبیه مطلع نابی، بدون حسن ختامم

همان ظلوم و جهولم ، همان ز خویش ملولم
که رقص خوشه‌ی گندم نهاده دانه و دامم


شراب لطف تو باران، به کوه و دشت و بیابان

مرا چه حاصلی از آن؟ که واژگون شده جامم

و شعر من :

 

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

 

نکته روح فزا از دهن دوست بگو

نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار

 

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام

شمه ای از نفحات نفس یار بیار

 

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز

بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

 

گردی از رهگذر دوست بکوری رقیب

بهر آسایش این دیده خونبار بیار

 

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست

خبری از بر آن دلبر عیار بیار

 

شکر آنرا که تو در عشرتی ای مرغ چمن

به اسیران قفس مژده گلزار بیار

 

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست

عشوه ای زان لب شیرین شکر بار بیار

 

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید

ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

 

دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن

وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار

 

کلمات کلیدی شعر من : دل ، یار ، دلدار ، دلبر ، وفا ، می ، مست

 

بنفشه و امین و موشی و نگین و سارا و امیر و مهیار و حامد و دکی رضا و دکی نیلوفر به این ۳ تا بازی دعوتن !

 

*     *      *     *

 

امروز از صبح تا حالا مامانمو گذاشتم زیر ذره بین بعد با چند روز قبلشو یه ماه قبلش مقایسه کردم ! به جان خودم حس میکنم مامی تازگیا دوست ناباب پیدا کرده ! به خدااااااااا ! همش یا داره دعا میخونه یا تسبیح میکنه ، نمازهاش طولانی شده .. من برم تلفن خونه رو چک کنم ببینم کی رو مامی تاثیر گذاشته

 

راستی ! چرا من نمیتونم واسه ورد پرسی ها کامنت بذارم ؟ منظورم پلنگ صورتی و ارسلان و محمد کشوری و دل زده است ! زود بیایین جواب پس بدین !

 

*     *      *     *

 

خب ! آبجی دکی جون سپیده هم منو به بازی مشاعره دعوت کرده و از اونجایی که قانون بازی جوریه که یه نفر چندبار میشه دعوت بشه و بازی کنه ، من در ادامه شعر سپیده خانومی ، یه شعر می نویسم ! ربطشو بیابید خودتون لطفا :

 

شعر سپیده :

 

مرا می‌بینی و دردم زیادت می‌کنی در دم               تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم
ز سامانم نمی‌پرسی٬ نمی‌دانم چه سر داری؟        به درمانم نمی‌کوشی٬ نمی‌دانی مگر دردم؟
نه راه است اینکه بگذاری مرا بر خاک و بگریزی          گذاری آر و بازم پرس٬ تا خاک رهت گردم   
ندارم دستت از دامن٬ مگر در خاک و آن دم هم         چو بر خاکم گذار آری٬ بگیرد دامنت گردم
فرو رفت از غم عشقت دمم٬ دم می‌دهی تا کی؟     دما از من برآوردی٬ نمی‌گویی برآوردم
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم           رخت می‌دیدم و
جامی هلالی باز می‌خوردم
                   تو خوش می‌باش با حافظ٬ برو گو خصم جان می‌ده
                   چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم‌سردم؟ 

 

 

شعر من :

 

خدایا ! بنده ای درد آشنایم

به سر افتاده ای بی دست و پایم

 

ز غمها سینه ام دریاست ، دریا

گواهم گریه های هایهایم

 

به درگاه تو می نالم به زاری

مرا بگذار با این ناله هایم

 

مرا در آتش عشقت بسوزان

مکن زین شعله سرکش رهایم

 

از این آتش دلم را شعله ور کن

بسوزان ، سوز دل را بیشتر کن

 

 

کلمات کلیدی شعر من : غم ، گریه ، عشق ، سوز دل

 

خب ایندفعه تازه وارد ،اقلیما ، رضا مشتاق ، ندا ، مونا ، پلنگ صورتی ، محمد کشوری ، سروش و عبداله رو به ادامه مشاعره دعوت میکنم ! قوانین بازی هم اون بالا نوشته

 

                                                                         

 

گوش کنین

 

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت

غریب آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو اون دستات
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم

غریب آشنا دوست دارم بیا
میشینم میشمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم