خاطره خانوم |
فروغ بانوی ملوس منو به بازی دعوت کرده و اینه که شیرین ترین خاطره ملی و شخصیمو طی سی سال گذشته بگم
خاطره ملی : برد تیم ملی ایران در بازی ایران - استرالیا و صعود به جام جهانی ! هیچوقت یادم نمیره که اون روز منو سعید سر کانالهای تلویزیونی دعوای سختی داشتیم من میخواستم سریال ببینم اون میخواست فوتبال ببینه اون یکی تلویزیون رو هم متاسفانه داده بودیم تعمیر آخرش زدیم تو پر هم منم از خونه قهر کردم اومدم بیرون رفتم کتابخونه سر راهم کلی خوراکی خریدم توی کتابخونه بلُمبونم !
خاطره شخصی : اولین روزی که رفتم سر کار خیلی برام شیرین بود ! فکر کن ساعت ۱۱:۳۰ رفتم شرکت ! روز اول ! بعد مدیر گفت از فردا باید یه نموره باید زودتر بیای سر کار یعنی ساعت ۸:۳۰
نتیجه اخلاقی : ببین یه بچه سه چهار ساله که هنوز هِررو از بِرر تشخیص نمیده چطور رگ غیرتش باد میکنه ! اونروز میخواستم شیوا رو برسونم جایی بابی هم افتاد دنبالمون ! بعد من همونجوری که بلوز شلوار تنم بود فقط یه شال انداختم سرم چون نمیخواستم پیاده شم حوصله نکردم مانتو بپوشم ! بعد بابی میگه : عمه اینجولی میخوای بِلی بیلون ؟ |