وقتی تو را میبینم

گاهی به سراغم می آیی .. اکنون نیز ! به یک باره تن سرد و بیجانم ، حرارتی مهربان احساس کرد !  

 

علی رغم آمدنهای گاه و بیگاهت ، که آخرینش همین ثانیه بود ، هست ، خواهد بود ، رنگ رخساره ات در خاطرم نمی ماند .. 

 

 لبهایت همچو بالهای کبوتر بهم میخورد و آوازی خوش در گوشهایم زمزمه میکند ، ولی در خاطرم نمی ماند .. 

  

انگشتهایت به دور دستها اشاره میکند و راه را به من نشان میدهد ، ولی در خاطرم نمی ماند .. 

 

تنها ! چشمانت را خوب بیاد می آورم که بی وقفه مرا می نگرد و پلک نمیزند