اینجا هوا خوب نیست

بیکاری ام بد دردیه حتی توی محل کار !!!!! امروز خیلی سرم خلوت بود از کله صبح که اومدم شرکت ، سیستم پخش آهنگ روشن ، لَم رو صندلی ، دِبرو که رفتی تو چرت ! بعد از نمیدونم چه مدتی با بهم خوردنه در راهرو از خواب پریدم دیگه دیدم خیلی بیکارم منم اومدم با کاغذایی که رو میزم بود موشک درست کردم .. هی اینو شوت کردم هوا هی اونو ، آخریشو شوت کردم که یهو در اتاق باز شد و مدیر بداخلاقه اومد تو نوکه موشکه هم خورد به پک و پوزش توپولوففففففففففف افتاد پایین ! هیچی برو خودش نیاورد همونجوری اخم کرد اومد کنار میزم این هوا پرونده گذاشت جلو چِشَم و رفت .. خب حالا که چی ! اتاقه خودمه اختیارشو دارم .. اصلا دلم بخواد پر از موشک و قایق و قورباغه کاغذی میکنمش .. چار دیواری اختیاری .. اصن دلم بخواد آتیشش میزنم ...........  چرا روحیه من با این شرکت ارتباط برقرار نمیکنه آخه ؟ این از مدیرش که بداخلاقه ... اون از معاونش که وسواسیه اتوکشیده و عصا قورتیده اس اینم از کش تنبونش که به هیچ صراطی مستقیم نیس انگاری مثلا دکتر بوده از تو مطب ورش داشتن به زور کتک آوردنش اینجا در مقامه کش تنبون گری !!!!