امیدواری الکلی

در حال ضدعفونی کردن  صفحه کلید

...

سلام من دوباره برگش.. در حال ضدعفونی کردن موس و مانیتور

...

تم با یه مشت اراج... در حال ضدعفونی کردن دست، دماغم میخاره

...

یف تازه خوبین همگی؟ اصلا کو همگی! گذشت اون زمانی که قبل از نوشتن پست جدید، حداکثر ده نفر منتظر بودن یه چیزی بنویسم! الان که فقط منمو  محلول الکی و  کرونا!

بعد قرنی برگشتم ، پیرو پست قبلی  بگم  همچنان  تو استارت نویسندگی ام، مشکلی که نیست جز نداشتن سوژه واسه نوشتن :|

نمیدونم، شاید چیزی راجع به کرونا و خودم نوشتم فکر کنم بشه از رو نوشته هام یه نصفه نمایش کمدی بسازن. خیر سرم اونروز رفتم داروخونه دنبال پد الکلی، شکر خدا داشتن ولی مارکش رو مطمئن نبودم معتبر باشه یا نه، گفتم فعلا ده تا بدین اگه دیدم خوبه باکس کامل بخرم.

رسیدم به ماشین نمیدونم چی شد کلا این یارو کرونا و همه داستاناش یادم رفت دماغمو خاروندم، با دستکش، یادم اومد دستکش ممکنه آلوده باشه سریع درش آوردم انداختم تو سطل، از شدت بیچارگی که حالا وای دماغم کرونایی شده و  چه بکنم سرمو خاروندم، دوباره یادم اومد درسته که دستم تمیزه ولی ممکنه روسریم آلوده باشه یکی از پدهایی که خریده بودمو باز کردم دستمو باهاش ضدعفونی کردم، یکی دیگه رو باز کردم واسه دماغم، یکی دیگه هم باز کردم واسه روسریم :| حالا من موندم و یه دستی که یه نایلکس پدالکلی رو حمل می کنه که ممکنه آلوده باشه و یه دست که آلوده نیست!  سوئیچم توی اون جیبم بود که سمت دست آلوده ام هست با این دستم به زور و زحمت و یاعلی گفتن سوئیچ رو از اون جیبم درآوردم، یه دور کامل هم چرخیدم، در ماشینو باز کردم با سلام و صلوات نشستم تو ماشین، پدها رو گذاشتم کف ماشین، یکی رو درآوردم دست آلوده امو تمیز کردم یکی دیگه رو هم  باز کردم واسه این دستم که آلوده نبود و برده بودم توی نایلکس و آلوده شده بود، بعد گفتم خب چه کاریه همشو از نایلکس آلوده دربیارم بریزم کف ماشین که هی باز دستم آلوده نشه، خالیشون کردم کف ماشین، دوباره دو تاشو باز کردم دستامو ضدعفونی کردم حالا همش من مونده بودمو سه تا پد الکلی :(  چه کم شد... با خودم گفتم برگردم داروخونه، یه باکس کامل بخرم  از کیفیتشم راضی بودم. اومدم از ماشین پیاده شم دیدم  داروخونه بسته است :| هیچی دیگه تا اومدم سوار ماشین شم  سوئیچم از دستم افتاد زمین و اون سه تا پد باقیمونده هم رفت واسه ضدعفونی دستامو سوئیچ


نتیجه اخلاقی: بی خیال مارک و برند! همون اول یه باکس کامل  بخرین تا برسین خونه سی تاش براتون بمونه

نتیجه اخلاقی تر: کارخونه دارا می مردن اگه این پدها رو  در ابعاد بزرگتری تولید میکردن؟!

امیدواری

نه، خوشمان آمد! همون شنگولای ۱۲ سال پیش  ورجه وورجه دارن هنوز، به نوشتن امیدوار شدم :) میخوام ببینم با اینهمه نوشتن، بالاخره یه نویسنده از توم درمیاد یا نه؟  

خب تصمیممو هم رو کردم براتون. جونم براتون بگه چندسال پیش از اون تصمیم کبراها گرفتم! ایتکه کتاب بنویسم، میدونستم که هم کار آسونیه هم کار سخت! آسون از این لحاظ که بالاخره میشه تهش یه امیر آقاییی بشم و از اون هایکوهای چرت تحویل خواننده های از همه جا بیخبر بدم یا نهایتش زور بزنم یه لیلا اوتادیی بشم که مِعر بنویسم، مگه من چیم کمتره؟! سخت هم از اون جهت که خب بالاخره اگه بخوام رمان بنویسم باید اصولشو چارچوبشو بشناسم، شعر رو که اصلا بی خیال، خلاصه خسته اتون نکنم. 

گفتم بشینم کتابهای مختلفی از ادبیات شرق تا غرب بخونم بعلاوه اصول داستان نویسی رو، تا دیگه جرات کنم داستان خودمو بنویسم

تا اینجا رو داشته باشین. بقیه اشو بعدا میگم احساس میکنم زیادی رو منبر بودم، نشیمنگاهم درد گرفت  :|