من رفتم تیمارستان .. خدافظ

دیروز بابک اومده خونه امون اخلاقشم بگی نگی همچی سگی وحشی بود با مداد محکم میکشید رو کاغذ خشن خط میکشید  کاغذه رو فنا میداد هی غر میزد میخوام نقاشی بکشم نقاشیییی بکشم  بهش میگم عمه بیا خودم برات بکشم .. با همون خُلقه مگسیش میگه فقط برام گوزپلنگ (اسمه مستعاره یوزپلنگه !!!!!) بکشیا میگم چشم .. اومدم یکی از کتاب داستاناشو آوردم که توش عکس جک و جونور باشه با یه زحمتی براش گوزپلنگ کشیدم بعد آقا اخم کرده میگه گوزپلنگ بکش میگمممممممم  گفتم باشه عمه ، پاکش کردم دوباره کشیدم ایندفعه رنگشم کردم براش ، باز جیغ زد گفت : میگم گوزپلنگ بکش دیگه ! میگم ببین خوده خودشه عمه ، میگه نههههههههه !  میگم ببین عمه خوده............   ببین عمه خُ...........   ببین عَ.......................... بِ.....................  ........ میگم یعنی چی بابک مگه عمه رو از تو جوب پیدا کردی هی خشانت به خرج میدی   بعد مدادو از دستم گرفته دو تا دایره کشیده چندتا خطم دورش یه طرحی مثله بچه موجی ها میگه اینااااااااااااا گوزپلنگ اینه عمه

 

نتیجه اخلاقی : نگفتم روانی شدم ؟ عرض نکردم ؟

جومونگ لعنتی

داشتم با تینا و پویا سر برنامه های تلویزیونی حرف میزدم میگفتم زمان ما این کارتونو میذاشت اون کارتونو میذاشت زبل خانی داشتیم شکارمون میکرد واتو واتویی داشتیم مشکلمونو حل میکرد سباستینی داشتیم سگش پاچه امونو میگرفت خلاصه هیییییییی خواهر نه خاله شما بدبختا از همه چی محرومین خاک تو سرتون ... یهو تینا برگشت با همون زبونه شیرینش گفت : نخیییییییرم خودت بدبختی فقیری جومونگ نمیبینی  (اون قدیم قدیما خاله یه ارج و قربی داشتا ! گذشت !! ) گفتم جومونگ دیگه چه خریه ! گفت خر خودتی ! جومونگ همونی که باباش مرده ننه اشو سقط کردن حالا هم با شوسانا چسانو (نمیدونم چه اسمی گفت این گیس بریده ) ازدواج کرده .................... همه جومونگ رو از اول تا آخر برام تعریف کرد ! بعدم چندتا اسم شهر عجیب غریب گفت که من خاطرم نیس  

 

نتیجه اخلاقی : چُسانا چُسانو ... ببینین چطور بچه رو جنی کردن