تجربه های ارزنده

توی این مدت چندین و چند سالی که کارمندم چیزایی برام عادت شده که من اون چیزا رو از عوارض کارمند بودن میدونم ! نمونه هاش :

1- همیشه و توی هر کاری عجله داری و دستپاچه میشی مخصوصا وقتی داری حاضر میشی از خونه بری بیرون ، حتی اگه دیرت نشده باشه ! مثلا امروز بعداز ظهر که میخواستم با عاطی و مستانه برم خیابون ، اومدم تاپمو بپوشم بعد دیدم هر چی زور میزنم تنم نمیره سرم نمیره تو یقه اش !! در حال زور زدن بودم که یه حفره بزرگی سمت راست صورتم نمایان شد و همه اتاقمو میتونستم از توش تماشا کنم تازه فهمیدم که دارم سرمو بزور می چپونم تو آستینم

2- توی کیف دستیت از شیر مرغ گرفته تا جون آدمیزاد پیدا میشه ! 

3- همیشه همیشه یکی دو روز قبل از اون تاریخی که حقوقت به حسابت واریز میشه ، یه خرج گنده میافته رو دستت که فاتحه کل اون حقوقت با یه چیزی اضافه تر خونده است !

4- اونقدر وقتت پره که از گردگیری اتاقت و وسایلاش غافل میشی ، بعد یه روز صبح که از خواب پا میشی میای جلو آینه ، میبینی خودتو توش شفاف تر میبینی ، وسایلات جابجا شده و میزت برق میزنه !! دور و برتو نگاه میکنی متوجه میشی اتاقتم برق میزنه و هوا صاف تر و زلالتر شده ، کمی به خودت میای ، بععععععلهههههه !! اونقدر گیج و منگ بودی که وقتی دیشبش از یللی تللی با دوستات اومدی خونه ، متوجه نشدی مامان گلت اتاقتو برات تمیز کرده 

5- اونروزایی که توی شرکت کار چندان مهمی نداری ، اذون صبح بیداری ! عوضش روزایی که توی شرکت یه عالمه کار ریخته سرت و از روز قبلش میدونستی امروز کار مهمی داری ، یا ساعتت رو اشتباهی کوک کردی یا اصلا کوک نکردی یا باتریش تموم شده یا انقدر گیج خوابی که صدای تیک تیک ساعت رو نشنیدی و دیر از خواب پا میشی !

6- تازه اون روزی هم که دیر از خواب پا شدی ، عجله داری دیگه ، از بدشانسی آستین مانتوت بدجوری به چوب لباسی پیچ خورده تو هم هر چی میکشیش در نمیاد یهو چوب لباسیت با همه لباسای روش پخش زمین میشه گوشه اش میخوره رو شست پات و اونروز همه آدمای توی مسیر هر روزه ات تعجب میکنن که چرا مث روزای دیگه با ماشینت غیغاژ نمیری ( چون شست پات درد میکنه زیاد نمیتونی رو پدال گاز فشار بیاری )

7- تمام موارد بالا از تجربیات شخصی خودمه ، شمام اگه تجربه ای دارین در اختیار ما بگذارین بخل نورزین


نتیجه اخلاقی : یه معجونی درست کردم یه قاشقشو خوردم از دماغم داره در میاد الان

گیگیلی شناگر

امروز میخوام برم شنا ٬ مدتیه نرفتم استخر احساس میکنم هرچی قبلا یاد گرفتم فراموش کردم نشونیشم اینکه سه شب پشت سر هم خواب دیدم با ضریب هیجان ۲۰۰ درصد میپرم تو آب ولی شنا بلد نیستم و در حال غرق شدنم که از خواب میپرم !! آخرین باری که رفتم یه ماه پیش بود تا نیم ساعت اولشو از آب میترسیدم با اینکه میدونستم شنا بلدم  ٬ فقط سرمو میبردم زیر آب نفسمو میدادم بیرون میومدم بالا ! یکی بهم گفت زیر آب رو دید میزنی چیزی گم کردی ؟! گفتم نه دارم از اون زیر نظاره میکنم کسی به کسی آزار جنسی نرسونه ((= دیگه بعد از نیم ساعت خودمو سپردم بدست امواج ( تصور کن وقتی ۶۰ نفر تو آب دست و پا بزنن ٬ ۱۰ نفر هم از بالا شیرجه بیان فقط باید به فکر این باشی خودتو از چنگ موجها دربیاری دیگه شنا منا به کارت نمیاد ) همینجور شنا کنان مسیر رو طی میکردم تقریبا به اون وسطاش رسیده بودم که حس کردم سنگین شدم هر چی کرال میزنم نمیرم جلو ٬ انگار یکی منو گرفته بود ٬ بعدش متوجه شدم مایوم داره به سمت پایین کش میره !! یا ابالفضل !! اینجا که مختلط نیس دیپلماتی هم که در کار نیست کیه که ول کن نیست ؟!! بزور خودمو رسوندم به دیواره ها برگشتم ببینم چه خبره که دیدم دوستم عاطی و یکی دیگه از خنده ریسه میرن !! تازه فهمیدم بند مایوم به گیره بینی یکی دیگه گیر کرده بعد اون هر چی سعی کرده بازش کنه نشده همین دیگه ترافیک سنگین این چیزا رو هم داره ، داری شنا میکنی یهو یکی مث کوسه از کنار پات یکی از وسط پات یکی از بالای پات رد میشه !! رو آب شناوری کمی به خودت استراحت بدی یهو یکی از بالا شیرجه میاد وسط شیکمت !! میخوای شیرجه بزنی باید ۲ ساعت وایسی اون بالا مواظب باشی رو سر و کله کسی نپری ٬ اصلا یه وعضی !! یکی دو بارم وسط آب با شناگرای دیگه تصادف کردم که داشت منجر به مرگشون میشد  

 

نتیجه اخلاقی : صد بار گفتم ناشی ها رو نباید تو استخر راه بدن