میراث نوه آ سید فلان

مردم دستگاه فلزیاب میگیرن باهاش میرن دنبال طلا ، اونوخ منو آرش و شیوا یکی یه دونه ذره بین میگیریم دستتمون میریم مرکز بازیافت زباله ها دنبال قیچی دسته چوبی میگردیم ((= همون قیچیی که ننه گرامیمون از مادربزرگ زن همساده قرض گرفته ، که قیچیه واسه کل فامیلشون شگون داره و از ده نسل قبل هی دست به دست شده تا بالاخره رسیده به نوه پسر کوچیکه آ سید فلان نقطه چین فلانی ، که قیچیه کلید اسراره یه بار آب ته قلیون رو ریختن روش هفت شبانه روز گذاشتن زیر خاک باغچه بعد دادن به خورد نوه پسرخاله مادربزرگشون ، نوهه هم درجا بعد از هفت هفته دوقلو حامله شده اونم چی ! دوتا پسر کاکل زری ((= که اگه این قیچیه گم بشه دودمان یه طایفه بزرگ به باد میره ، از جمله  دودمان خونواده ما ((= ... داستان از این قراره که مامی خانم ما ، پاپی رو میفرسته در خونه همساده که ازشون یه قیچیه دندونه ریز واسه بریدن تور دور نمیدونم چیچی قرض بگیره ، گویا اهل منزل تشریف نداشتن جز اون پسره الدنگ هیکبیریشون ( همون که من ازش خوشم نمیاد و گاهی میاد زیر پنجره اتاقم سوت میزنه و منم یه بار از قصد خاکه مداد تراش رومیزیمو ریختم رو سرش :دی ) که اونم میگرده و میگرده از قضا توی کشوی کمد اون قیچی رو پیدا میکنه میده به پاپیه ما .. مامان میگه اونروز تا اومدم تور رو باهاش بچینم بابک و سعید سر میرسن و یهو بابک قیچیه رو از دست مامی میقاپه ، مامی هم میذاره دنبالش و حالا اون بدو و این بدو ، البته موفق میشه ازش بگیره ولی مث اینکه از دست بابک دسپاچه بوده نمیدونه کجا میذاره و مشغول صحبت با سعید میشه انگار کار مهمی داشته ! خسته اتون نکنم از اونروز تا حالا کل خونه رو زیر و رو کردیم اما پیدا نشد که نشد ، حتی کار به جایی رسید که آرش پیشنهاد داد ماشین تخلیه چاه بیاریم چاه دستشویی رو خالی کنیم بعد تانکرشو وسط محوطه خالی کنیم اونوخ یکی یه دونه آبکش بگیریم دستتمون و .. اینجا بود که تینا بالا آورد و کلا پیشنهاد رد شد (: به همه سوپورا سپردیم اگه قیچی میچیه دسته چوبی پیدا کردین پست کنین به این آدرس مژدگونیش هم سر جاش ! اما راه به جایی نبردیم ، آخرش پاچه هامونو زدیم بالا منو آرش و شیوا رفتیم مرکز بازیافت زباله ها ، دستکش به دست دنبال میراث نحس جد گور به گور شده آ سید فلان گشتیم ((= که ای کاش پیدا نشده بود .. هیجانی که آرش رو موقع یافتن قیچی گرفت ، والا از هیجان برادران رایت موقع اختراع هواپیما بیشتر بود ((= منو شیوا هم که داشتیم اشک شوق میریختیم و از شدت خوشحالی همو بغل کرده بودیم  


نتیجه اخلاقی : منو شیوا و آرش در زمینه یافتن اشیا گرانقیمت که یادگار نسلهای گذشته است تخصص کامل داریم مخصوصا آرشمون ((= میتونه پیشنهادای خوبی هم بده واسه سریعتر یافتن ، اجرمون با خدا ((=


پ.نون : غلط املایی فکر کنم زیاد داشته باشم آخه یه بار تایپ کردم صفحه ام پرید ، دفعه دوم بدون نگاه کردن به مانیتور فقط تایپ کردم ((=