التماس دعا

 

ممکنه یه مدتی نتونم بیام نت ! حالم اصلا خوب نیست ... اصلا ... مشکلی واسه یکی از اعضای خونواده ام پیش اومده .. حال و حوصله هیچ چیز و هیچ کسی رو ندارم ... محتاجم به دعای همه اتون ...

تا بعد

 

اِنده شیطنت

میدونین یکی از سرگرمی های من چی بوده ؟ که البته اگه الانم شرایطش پیش بیاد بازم یکی از سرگرمیهام خواهد بود ؟ استراق سمع.. کوچیک که بودم تا تلفن زنگ میخورد میدویدم گوشی رو ورمیداشتم تا اونور خطی رو شناسایی کنم .. اگه دوست ماندانا و سعید بودن که میدونستم موضوع بحثشون چیه دست به اون کار زشت اما لذتبخش نمیزدم ! ولی اگه خاله هام و زن دایی هام و زن عموهام و از این قبیل آدما بودن ، بعد از واگذاری گوشی به مامی ، اولش یواشکی و بعد با سرعت جت میرفتم توی اتاق پذیرایی و خیلی ماهرانه گوشی رو ورمیداشتم و از کلی موضوعات ندیده و نشنیده باخبر میشدم ، بعدش میرفتم اطلاعات به دست اومده رو در اختیار سعید قرار میدادم و تجزینه و تحلیل و نتیجه گیری می کردیم آی کیف میداد .. مثلا یه روز میدیدیم مامی پاپی دارن با هم پچ پچ میکنن و تا منو سعید وارد میشیم حرفشونو قطع میکنن ! حالا از قضا اونروز هم من همه صحبتهای مامی رو  بیشرمانه شنود کرده بودم و به سعید مخابره کرده بودم ، ییهو دو تایی با هم میگفتیم قضیه اینه ؟ آره ؟ مامی پاپی به ترتیب این شکلی میشدن  .. ولی ولی ! ولی ولی ! امان از وقتیکه ماندانا مچ منو سعیدو میگرفت و الم شنگه به پا میشد و ماندانا یا چندتا مشت و لگد از سعید نوش جان میکرد و یا توسط من هل داده میشد و نهایتن من از کسب اطلاعات محروم میموندم ! عجب بدبختیی بود

نتیجه اخلاقی : ثانیه شماری میکنم واسه سریال « مرگ تدریجی یک رویا » عاشق بازیه دانیال حکیمی ام ! از موضوع این سریال خوشم میاد ! موقع تماشا در سریاله غرق میشم ! نمیدونم چرا با مارال خیلی احساس نزدیکی میکنم ! وقتی میبینم ، انگار خودمو میبینم ! نمیدونم چرا !...