رعد و برق پارسال ، بارون امسال

 

امشب شام که خوردم از بس غذاش چرب و چیلی بود یه آن حس کردم از نوک موهام تا نوک پام آتیش گرفته ، دلم یه نوشیدنی خنکککک میخواست .. زمستونه ؟ خب باشه عوضش لایه ازن سوراخ شده این هوااااااااا .. اومدم آشپزخونه شربت پرتقال درست کنم با اون پودره پرتقالی چی بود اسمش ؟ آهان ! فوستر کلارکس .. من از این پودره خیلی خوشم میاد حتی همینجوری خالی می خورمش . اول توی لیوان شکر ریختم بعدش آب یخ اونوخ یه قاشق پودر ریختم تو لیوان ۲ قاشق خودم خوردم یه قاشق تو لیوان ۳ قاشق خودم یه قاشق تو لیوان چهار پنج تا قاشق خودم دیگه همش خودم شیش تا هفت تا هشت تا .. ولم کنین به جون گیگیلی باید اینو تا ته بخورم تمومش کنم .. دیگه آخراش تشنه ام شد دو تا لیوان آب یخ سر کشیدم ... ییهو چشمم به اون لیوانی افتاد که توش شربت درست کرده بودم ! من دلم می خواست شربت بخورم که .. هیچی دیگه ریختم توی ظرفشویی ، به دردم نمیخورد یعنی تشنه ام نبود دیگه ! بعد مثل بز سرمو انداختم پایین رفتم تو سالن نشستم .. مامان بهم گفت : مرجان شربتتو خوردی طعم پودره مثل قبلیه بود ؟ به نظر میومد شرکتش عوض شده باشه ! مثل همون بزی سرمو به علامت تایید دو بار بردم پایین بدونه اینکه یه کلمه چیزی بگم ... به نظرتون مامان بره سراغ پودره پرتقاله ، ممکنه بفهمه نصفشو من خوردم ؟ اون موقع مست بودم مدهوش بودم حال خودمو نداشتم نفهمیدم چیکار میکنم نمیدونم چی شد اصن

نتیجه اخلاقی : من هنوز دسته چکهامو پیدا نکردم باور کنین توی قوطی پودره پرتقاله دنباله همینا میگشتم .. ببینید چطوری وادارم کردین همه چیو اعتراف کنم .. مردم خوب بلدن از آدم حرف بکشن اونوخ من

دوباره نتیجه اخلاقی : دوستان من آر اس اسه همتونو دارم مطمئن باشین همینکه آپ کنین زودتر از خودتون خبردار میشم آپ کردین و بازم مطمئن باشین اینکه منو دعوت کنین به وبلاگ قشنگتون یا دعوت نکنین ، هیچ تاثیری در دیر یا زود اومدنه من سر وقت وبلاگتون نداره ! بازم بازم مطمئن باشین فرصت کنم حتما میام سراغتون ! دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره  ..

اگه آهنگ تا نصفه براتون پخش شد و دوباره برگشت از اول بخونه ، کادر ضبط رو ببندین و چند دقیقه بعد باز کنین ! گاهی وقتا اینجوری میشه

                                                       

گوش کنین

آه یکی بود یکی نبود
یه عاشقی بود که یه روز
بهت می گفت دوست داره
آخ که دوست داره هنوز

دلم یه دیوونه شده
واست بی آزاره هنوز
از دل دیوونه نترس
آخ که دوست داره هنوز
وای که دوست داره هنوز

شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم

گفتی که با وفا بشم
سهم من از وفا تویی
سهم من از خودم تویی
سهم من از خدا تویی

گفتی که دلتنگی نکن
آخ مگه می شه نازنین
حال پریشون منو
ندیدی و بیا ببین

شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم

روزی که مفید شدیم

 

عمه ام یکی از قرصهاشو اشتباهی مصرف کرده بود تقریبا ۴۸ ساعت یعنی از دیروز تا امروز بیمارستان بستری بود .. لکه های کبود روی پوستش بود که اولش من فکر کردم شاید پلاکتش اومده پایین ، به پرستاره گفتم : چی چیه عمه ام اومده پایین ؟ بهم گفت : هیچیش نیومده پایین عوضش یه چیزیش زده بالا !!اینو که گفت دوتایی زدیم زیر خنده ... بعد اومده سه تا از اون کیسه پلاسماها رو آورده یکیشو وصل کرد بعد بهم گفت وقتی تموم شد صدام بزن ! وقتی هم تموم میشد باید پیچشو می بستیم دیگه .. خب حالا من بودمو زن عمومو مامانم و شوهر عمه ام .. به قیافه سه تاییشونم میخورد که دکتر بازی بلد نباشن ! کار رو باید به کاردان سپرد .. یه کمه دیگه مونده بود تا تموم بشه ، رفتم پیچشو ببندم حالا کدوم وریشو نمیدونستم منم پیچو آوردم پایینه پاییییییییین ییهو فرررررررررررررررررررت بقیه پلاسماها سه سوت خالی شد توی اون لولهه ! دیگه یاد گرفتم چیکار کنم هنوز موادا توی لوله مونده بود هی پیچو بردم بالا هی بردم پایین ! با چشمای خودم میدیدم موادا میره توی دست عمه ام پلاسماها در ید کنترلم بود و در پوست خودم نمی گنجیدم جون گیگیلی .. والا ! چقدم پیچش نرم و خوش دست بود هی باز و بسته کردم .. آی کیف میداد !  بعدش پرستاره اومد یکی دیگه رو وصل کرد .. حیف که وقت ملاقات تموم شد و یه همراه بیشتر نمیذاشتن با مریض باشه وگرنه دلم میخواست بقیه اون پلاسما ها رو با کنترل خودم به بدن عمه ام بفرستم ... یعنی اینکه پیچه رو تا آخر باز میکردی موادا با سرعت سرازیر میشد خیلی با حال بودا! 

نتیجه اخلاقی : هر کی میخواد بره بیمارستون بستری بشه ، منو گیگیلی حاضریم به عنوان همراهه مریض کلی خدمت کنیم البته به شرطی که سرم بهتون وصل کننا