-
عجب ضایع بودم :دی
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 01:07
وای خدا از عصر تا حالا بیکار بودمو همش آهنگ گوش دادم .. چندتا از آهنگایی که توی دوران بچگی بهش علاقه داشتم ، اومد زیر دستم ! وای گوش که میدادم از خجالت آب میشدم ! من نمیدونم از چیه این آهنگا خوشم میومده ! چقدم خوش سلیقه بودم اکثرش آهنگای شهرام شب پره بوده .. محض خنده چندتا شو براتون میذارم .. اونایی که کنارش ستاره...
-
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کَس تا ...
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 20:02
میزنم این معاون مارمولکو لهش میکنما ! امروز میگم چقدر کار رو سرم ریخته چطور اینا رو تموم کنم ، برگشته بهم میگه : اگه موقعی که فرصت داشتی انجامشون داده بودی الان رو هم تلمبار نشده بود ! بهش میگم : مگه فرصتی هم بوده ؟ توی این مدت که همش درگیره پروژه های جدید بودیمو فلان ! میخوای تا همین دو دقیقه صرف چای و تنقلاتو هم حذف...
-
تصمیم کبری
جمعه 31 خردادماه سال 1387 23:46
بلاگفایی های محترم ! نمیدونم چرا واسه هیششششکدومتون نمیتونم کامنت بذارم کسی نمیدونه من چه مرگمه ؟ یعنی منظورم کسی نمیدونه که چرا کامنتای من واسه بلاگفا ارسال نمیشه ؟ لطفا شدید کمکم کنین ! یعنی من یه روز رو بی ماجرا و بدون دست و پا چلفته گریهام به شب نرسونم ، به مرگ این گیگیلیه بی نوام اونروز از بزرگترین اعیاد مسلمین...
-
چی دوست دارم چی دوست ندارم ؟!
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 20:22
گواش و نگین یه نگاهی به شکلکهاشون در پست قبل بندازن ! دوست پاییزی جون منو به بازی دعوت کرده اونم چه بازیی ! همش توی ۲۰ تا کلمه فوقش توی ۲۰ تا جمله کوتاه ، خودتو خیلی خلاصه و مفید به جهان و جهانیان می معرفونی * ۱۰ تا چیزی که دوست دارم : ۱- سفر (فقط با هواپیما یا کشتی ) ۲- لوازم آرایشی (فقط مید این انگلند) ۳- رسیدن به...
-
بازی با دوستان ... نه با شکلک :دی
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 00:51
چند تا دیگه از دوستان رو اسم بردمو با شکلک توصیفشون کردم ! اون پایین اضاف کردم اسماشونو حتما ببینین بلاگفایی های محترم ! نمیدونم چرا واسه هیششششکدومتون نمیتونم کامنت بذارم مونیکا ، سعید ستار پناه ، منا و ... که بلاگفایی هستن ، بگم که بهتون سر زدم ولی کامنتم براتون ارسال نمیشه دکی جون نیلو خانومی منو به یه بازیه خنده...
-
مثلا سفرنامه
شنبه 18 خردادماه سال 1387 17:36
مونا من هیچ جوره نمیتونم برات کامنت بذارم ! هی نیا سرم غر بزنی وگرنه میکشمت بلاگفایی های محترم ! نمیدونم چرا واسه هیششششکدومتون نمیتونم کامنت بذارم توی این چند روز تعطیلی جاتون سبز با خونواده کلهم رفتیم شیراز ، بعد ییهویی به سرشون زد که بریم سپیدان و همون حوالی ها ... خونواده ما همچینی ان ! خرکی تصمیم میگیرن خرکی کنسل...
-
گیگیلی وارد میشود
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 14:40
یه چند روزیه کش تنبون رفته مرخصی ، جاش سرایدارمون اومده جاش که اگه کاری بیرون داشته باشن به اون بگن ... حالا این وسط منو گیگیلی هم بی نصیب نموندیم ! واسه هله و هوله و خوراکی میفرستمش تا سوپریه سر خیابون ... دیروز بهش میگم برو برام های بای بخر ... این بدبختم تا رسیده سوپری یادش رفته من چه اسمی بهش گفتم بعد مثل اینکه به...
-
ویژه مامی
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 16:29
دیروز مامی اومد پیشم با بغض درد دلهاشو بهم گفت و یه عالمه هم اشک ریخت برام . دلم براش خیلی میسوزه . نمیدونید چطور هق هق میکرد .. البته آروما ! گریه مامانم خیلی آرومه .. من نمیتونستم توی صورتش نگاه کنم . طاقت ندارم میدونستم اگه بهش نگاه کنم خودمم گریه ام میگیره اونوخ مامی بیشتر ناراحت میشه .. از بچگی روی گریه مامی حساس...
-
سوتیه قرن
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 23:43
خدا منو مرگ بده امروز یه نیم ساعتی توی شرکت بیکار بودم از سر بیکاری اس ام اس بازی کردم ! یَک عالمه اس ام اس نخونده داشتم که بعد از خوندنشون همه اشو سِند کردم .. یکی از اس ام اس ها این بود (وااااای البته ببخشیدا که اینو می نویسم ! آخه سِند شدنش جریاناتی در پیش داشت ) : ترکه به دوست دخترش میگه میای خونه امون ؟ دختره...
-
تیتر ، عنوان ، تایتل ، ...
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 20:52
دیشب با سعید و بهناز و چندتا از دوستای سعید رفتیم بیرون شاممون رو توی فضای سبز بخوریم ! اولش که بهناز هندونه گذاشت وسط ییهو بابی از پشت ، دستشو انداخت دور گردنه سعید نمیدونم چطور یقه اشو گرفته بود که سعید کنترلشو از دست داد و بابی رو پیچوند و لنگ و پاچه بابی رفت توی ظرف هندونه ! این یک ....... بعدش سعید و دوستاش رفتن...
-
دو دو تا چهار تا
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 22:30
از اونجایی که منو گیگیلی ذاتا روانشناسیم ، از روی کوچکترین و جزئی ترین رفتارهایی که ممکنه خیلی ها ساده از کنارش بگذرن ، آدما رو خفن بدجور شناسایی میکنیم ! یکی از این مواردا ، شناساییه افراد مقصر ، به عبارتی شناساییه افرادی که به خاطر اشتباهاتشون به شکر خوری افتادن و بالاخره یعنی شناساییه افرادی که یه غلطی کردن و مثل...
-
ایششششششششش
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 22:19
کلاس زبانم شروع شده منم حالشو دارم این هوااااااا .... استاد یه کتاب معرفی کرده واسه کمکی ، روز دوشنبه همین که تعطیل شدم فرت رفتم توی کتاب فروشیه بغل آموزشگاه ، از قضا دو سه نفر از بچه های کلاس هم بودن داشتن جزوه های تافل رو کپی میکردن ! فروشنده گفت این کتابو نداریم ولی از اونور انگاری یکی از آقایونه همکلاسی گوشش به...
-
گیگیلیه با نمک
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 18:35
از دیروز تا حالا نصفه شیشه خیار شور خوردم ... نیست نمک کم می خورم ، گفتم خیار شور بیشتر بخورم شاید کمبود نمک خونم جبران بشه ! دیروز بابا دو تا شیشه خیار شور خرید ، یکیشو مامی گذاشت توی یخچال واسه استفاده ، یکیشو هم گذاشت توی کابینت ... خب من که نمیتونستم صاف برم سراغ این شیشه که توی یخچاله بههد نصفشو بخورم ، چون خیلی...
-
گیگیلی پهلوون میشود
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 21:49
آرش حق داره غرغر کنه ها ! وقتی مسخره ام میکنه میگه زورت نمیرسه سر شیشه خیارشورو باز کنی اونوخ ادعات زیاده و خوب بلدی پوست از کله هرچی مدیر و معاون و کش تنبون و امثالهمه بکنی ، زبون درازی میکنمو آخرش میرم یه گوشه بُق میکنم ... چیشششش ... خب راست میگه دیگه ! ها ؟ نه بابا حالم خوبه ! همون اولی ۳ تا ساندویچ سالادالویه با...
-
چرا باید تیتر بزنیم ؟
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 19:18
مرگ بر معاون ! ۲ روزه یه کارمند جدید استخدام کردیم ، اونوخ معاونه کله پوک اینو صاف فرستاده ور دل من ! منم هرچی کاره که خودم حوصله ندارم انجامش بدم ، میریزم رو سره این بدبخت .. از وقتی این آقا اومده ، معاونه مارمولک هم دور ورداشته واسه من ! همچی قیافه میگیره برام ، هیچی حالیش نیستا ! ولی چنان اِفه ای میاد معلوماتشو...
-
ماجراهای خانواده دِی
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 01:41
تیترو ببینین ! این کارتون رو یادتونه ؟ همون پسره که اسمش دَنی بود یه بابابزرگه پروفسور داشت دم به دقیقه آزمایش میکرد و یه چیزی منفجر میشد ! من عاشقه اون کارتون بودم ... حالا اوضاع خونوادگیه ما شده مثل اوضاع خونواده دِی ! لابد بابامم پلوفسوله .... این آرش و ماندانا و بچه هاشونم (پویا و تینا) خیلی جُکن به خدا ! ... پویا...
-
گیگیلی و تریلیش
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 22:06
فرض کنین پشت رل هستین . اگه بخواین بدونین راننده ماشینهای جلویی خانومن ، از روی چند تا چیز میشه فهمید که من هیچ کدومشو نمیدونم جز یکی دو موردشو !!! یکی اینکه خیلی خیلی آروم میرونن شاید با سرعت ۲۰ یا ۳۰ نه بیشتر !!! یکی دیگه اش اینکه از وسط میرونن و شما هرچی براشون چراغ بزنی یا بوق بزنی اجازه سبقت بهت نمیدن !!! تازه...
-
چشماتو درویش کن !
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 00:16
چند روز پیش رفتم آرایشگاه ، یه خانومی هم پسر ۳ ساله اشو با خودش آورده بود .. همه زنها و دخترا زدن زیر خنده بیچاره اون پسره هم مانتو و کیف مامانشو همچی تو بغلش گرفته بود شرم میکرد سرشو هم انداخته بود پایین (ولی زیر چشمی دخترا رو میپایید ، کاملا حواسم بهش بود ) با خودم میگفتم الانه که از خجالت بزنه زیر گریه ! ولی نه !...
-
همچنان ...
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 14:45
روز سیزده بدر با خاله ام اینا رفتیم اطراف شهر هنوز زیر اندازمونو پهن نکرده بودیم که خوراکی ها اومدن وسط منم که واااااااااااااااااااای باز هنوز چند دقیقه نشده بود که اومده بودیم ، بابامو شوهر خاله ام از اینور رفتن واسه خودشون صفا کنن قدم بزنن و احیانا درد دل از دست خانماشون ..مامی و خاله هم از اونور، نه از پشت سرمون ،...
-
مرگه من ؟
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 21:02
۱- معذرت میخوام تا حالا رو همش فیلم اومدم ! من پسرم اسمم کامبیزه !!! ۳۴ سالمه ۲- سه تا پسر دارم ... بزرگ کوچیک متوسط ۳- عاشق زنم هستم ... بازم گفتم که معذرت میخوام ۴- از ۱۴ سالگی پدرم منو فرستاد تگزاس ... مکانیک خوندم ۵- بیست و پنج سالم بود که به خاطر معاشرت با دوستای ناباب ، به جرم قتل انداختنم زندان .. ۲ سال آب خنک...
-
دعوای خونوادگی
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 14:56
فضولی کردم دیروز آرش اومد خونه موبایلشو گذاشت رو میز ، گفتم آرش میخوام توی موبایلت فضولی کنم اجازه هَه ؟ گفت آره اتفاقا ۳ تا اس ام اس برام اومده ببین چی فرستادن برام ! منم از خدا خواسته اول رفتم سراغ کلیپ هاش ببینم چیز جدیدی نداره رو گوشیش از اون صور قبیحه ها بعدم رفتم سراغ اس ام اس ها ! دو تاشو که فهمیدم مال دوستاش...
-
طرحی نو
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 17:09
سلام دوستای با حال خودم .. عیدتون مبارک ! شنگول منگولین یا نه ؟ حسابی شیرینی و آجیل خوردین ؟ ای بترکین .. منو گیگیلی که هرچی سمنو و تخم مرغهای رنگیه پای سفره رو خوردیم ..... به سه تا بازی دعوت شدم از طرف پسر خوانده و محمد کشوری و المیرا ! که البته المیرا توی بازیش اسم نبرده کیا دعوتن همه رو دعوت کرده بعد گفته منتظره...
-
عیدتون مبارک ! قربان شما
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 18:51
از دیروز تعطیل شدیم و دیگه نمیرم شرکت تا بعد از تعطیلات نوروزی آخه از مدیرمون بگیر تا سرایدار و کش تنبون و حتی ! حتی ! معاون ، همه و همه میریم مسافرت .. خونواده ما که اول پاپی بهمون قول داد میبرتمون دریای جنوب ! ولی حالا زده زیرش میگه میبرمتون دریای شمال ! چیشششش ... ولی خب بازم خوبه ... خلاصه من ممکنه تا بعد از...
-
یک قدم مانده تا عید
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 00:31
میدونین چی شد ؟ بابا اومد گفت برام طالع بینی بیار ، توی گوگل سرچ کردم براش ، همینکه خواستم براش بخونم دیدم نوشته امکان داره ازدواج کنید منم هُل کردم گفتم بابا این فاله معلوم نیست ماله چه روزیه صفحه رو بستمو دیگه براش نخوندم و نذاشتم خودشم بخونه .... بگم خدا شیوا رو چیکار کنه ! یه کلیپ رسیده به دستمون که طنزه بعد اون...
-
زشته زشته زشته
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 18:36
دیروز فشار مامی بالا بود هر چی هم با مطب دکترش تماس میگرفتیم کسی گوشی رو ورنمیداشت لابد دکی واسه تعطیلیه آخر سال فلنگو بسته رفته جزایر هاوایی ! منم دوست دارم برم دوست دارم برم دوست دارم برم .. بعد مجبور شدیم بریم بیمارستان .. چقدم خلوت بود با اون پنجاه شصت نفر مریضی که پشت دره مطب صف کشیده بودن ! من اصلن به مامیه...
-
دست نزن جیززه !
یکشنبه 19 اسفندماه سال 1386 22:19
یادتونه یه بار گفتم اتو کردن بلد نیستم ؟ بعد یه بار هیچی شلواره صاف و صوف نداشتم رفتم شلواره سعید رو از توی کمدش کش رفتم ؟ حالا دیروز مجبور شدم شلوارمو اتو کنم چون دیگه سعید که دوماد شده رفته خونه بخت شلواراش دم دستم نبود ... شلوارمو رو میز پهن کردم اتو رو زدم تو برق منتظر شدم که داغ بشه ! ۵ دقیقه شد ، نیم ساعت شد ،...
-
گیگیلیه قصه گو
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 22:06
وقتی این پست از وبلاگ آبجی مهربونه رو خوندم ، به این فکر کردم که توی این روزا که همه مامان بابا ها دست بچه هاشونو گرفتن و میبرنشون بازار واسه خرید عید ، از اونور خیلی از بچه ها هم هستن که این روزا با حسرت به هم سن و سالهای خودشون نگاه میکنن و آرزوی یه دست لباس و کفش نو دارن .. خدا میدونه ! شاید خیلی هاشون آرزوی داشتنه...
-
یَه تا کشف تازه !
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 15:58
ای جان شبکه ۲ داشت از ایتالیا نشون میداد ، از میلان .. اگه یه روزی منو در ایران یافت نکردین (واسه همون امضاء گرفتنه که توی پست قبل گفتم ) بیایین تو ایتالیا ! بله lo troverete là ... sia sicuro هیچ دقت کردین قیافه آدم هر روز یه جوریه یعنی حداقلش خوده آدم اینجوری حس میکنه ... مثلا من خودم یه روز حس میکنم زیباترین دختره...
-
پلوفسولم من
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 16:37
خب دوباره دعوت شدم به یه بازیه دیگه ! بازیه استعدادهای درخشان .. تازگیا یه دوسته وبلاگی پیدا کردم که خوشملو جیگر و مامانه ! جدی مامانه ها ! مامانه ۳ تا نی نی .. اسم وبلاگش مادر بچه ها ست ... توی آخرین پستش بازیه استعدادهای درخشان رو انجام داده و در آخر از همه خواننده هاش دعوت کرده که بازی کنن .. منم که کله ام ترکیده...
-
پته مته
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 21:06
امروز صبح یه ۲ ساعتی توی شرکت بیکار بودم گفتم بشینم فیلسوفیانه فکر کنم مثلا در مورد خودم گذشته ام حالم آینده ام مخصوصا سال جدید هم که نزدیکه ، باید آدم ! چیز ! عوض بشم یا نه ... اول از همه رفتم سراغ اطرافیانم که بررسی کنم ببینم هر کی در مورد من چطور عقیده ای داره .. بابا : میگه کله شق ام ، لجبازم ، یک دنده ام ، حرف...